"23" تو بد مخمصه ای بودم. یه طرف داود بود ک 2سال میخاست ب
"23" تو بد مخمصه ای بودم. یه طرف داود بود ک 2سال میخاست بیاد خاستگاریو من قبول نکرده بودم و حالا شرایطشو نداشت؛ یه طرف خجالت و رودرواسیم با خانوادم بود ک عمرن نمیتونستم بهشون بگم من کسیو میخام!!
نمیدونم این نقشه چطوری به ذهنم رسید!!!
یکسال بود که دیگه فارغ التحصیل شده بودم، پس خانوادم مطمئن بودن کسی از بچه های یونی بجز شوکو رو نمیبینم و ازم خبر ندارن. خطمم درست یکسال پیش با مامانم عوض کردم چون من همراه اول داشتمو مامانم ایرانسل؛ چون زیاد با داود اس میدادیمو شرایط شگفت انگیز خوب بود!!(تبلیغ شد😂 )
ب داود گفتم ب اون خط اس بده تا مامانم بخونه فک کنه ب من اس دادیو جریانو بفهمه!
متن sms و خودم نوشتم، تو این مایه ها بود:
سلام خانومه ... ببخش بعده 1سال باز مزاحم میشم. 2سال بابام بالاسرم بود رفتم اومدم گفتم بیام خاستگاری قبول نکردی حالا یه هفته دیگه سالگرد بابامه، خاستم ازت بخام تا بعد سال بابام بیام با خانوادم!!
البته خیلی سوزناکتر نوشته بودم، دیگه میدونین ک دست ب قلمم خوبه یه نمه!!
داودم بازیگر خوبی بود، قرار شد 2روز بعد اس بزنگه بعد ک جای من کس دیگه جواب داد مثلن شوکه بشه و از مامانم بخاد ک همو ببینن بحرفن!!
ازونور آبجیم اسو میخونه و اصن صداشو درنمیاره!!
خلاصه داود زنگید وقتی صدا مامانمو میشنوه واقن بدون فیلم یه نمه فشارش میوفته قط میکنه آب قند میخوره😂 😂
مامانمم میگف این پسره کی بود گف مگ خط فلانی نیس گفتم مادرشم گف آب قند بخورم بیام!!
با مامانم کلی تلفنی حرف زدنو گف دخترتو میخاستم قبول نکردو اینا توروخدا بگین حداقل بذاره 6ماه بعد ساله بابام بیام خاستگاری بعد ردم کنه، مامانم گف خاستگار داره گف شما یبار بیا منو ببین بحرفیم دیدی پسر بدیم میرم سراغ زندگیم.
خلاصه یه هفته بعد پارک شهر قرار گذاشتن. منم با شوکو قرار گذاشتم همونجا!
حالا بماند ک کلی سوژه بود همو پیدا کردنشون، از کارو زندگیو آینده و این چیزا گفته بود؛ لامصب زبونش مارو از لونش میکشید بیرون، فقط رو من دیر اثر داشت!!
نگو اون پلاک طلاییم ک جای گوشیم خریدمو دادم بهش آورده میده ب مامانم میگ جای نشون داشته باش تا بیام جلو. مامانم قبول نمیکرده میگفته خانوادت بعدن میفهمن ناراحت میشن، خلاصه میگیره!!
دیگه خیالم راحت شد و اونشب واقن کابوس فهمیدن خانوادم تموم شد!
تازه تو راه ک مامانم پلاکو نشون داد گفتم تو ک مامانم بودی نتونستی ردش کنی، همه ی اون عروسکا و کادوا و نقره هارو این برام میخرید مجبور میشدم قبول کنم😆
عمدن گفتم ک هم یه نمه از عذاب وجدان پنهون کاریام کم شه هم کارا و خوبیای داود ب چشم خانوادم بیاد!!
ادامه دارد...
#عاشقانه_های_مژگان
نمیدونم این نقشه چطوری به ذهنم رسید!!!
یکسال بود که دیگه فارغ التحصیل شده بودم، پس خانوادم مطمئن بودن کسی از بچه های یونی بجز شوکو رو نمیبینم و ازم خبر ندارن. خطمم درست یکسال پیش با مامانم عوض کردم چون من همراه اول داشتمو مامانم ایرانسل؛ چون زیاد با داود اس میدادیمو شرایط شگفت انگیز خوب بود!!(تبلیغ شد😂 )
ب داود گفتم ب اون خط اس بده تا مامانم بخونه فک کنه ب من اس دادیو جریانو بفهمه!
متن sms و خودم نوشتم، تو این مایه ها بود:
سلام خانومه ... ببخش بعده 1سال باز مزاحم میشم. 2سال بابام بالاسرم بود رفتم اومدم گفتم بیام خاستگاری قبول نکردی حالا یه هفته دیگه سالگرد بابامه، خاستم ازت بخام تا بعد سال بابام بیام با خانوادم!!
البته خیلی سوزناکتر نوشته بودم، دیگه میدونین ک دست ب قلمم خوبه یه نمه!!
داودم بازیگر خوبی بود، قرار شد 2روز بعد اس بزنگه بعد ک جای من کس دیگه جواب داد مثلن شوکه بشه و از مامانم بخاد ک همو ببینن بحرفن!!
ازونور آبجیم اسو میخونه و اصن صداشو درنمیاره!!
خلاصه داود زنگید وقتی صدا مامانمو میشنوه واقن بدون فیلم یه نمه فشارش میوفته قط میکنه آب قند میخوره😂 😂
مامانمم میگف این پسره کی بود گف مگ خط فلانی نیس گفتم مادرشم گف آب قند بخورم بیام!!
با مامانم کلی تلفنی حرف زدنو گف دخترتو میخاستم قبول نکردو اینا توروخدا بگین حداقل بذاره 6ماه بعد ساله بابام بیام خاستگاری بعد ردم کنه، مامانم گف خاستگار داره گف شما یبار بیا منو ببین بحرفیم دیدی پسر بدیم میرم سراغ زندگیم.
خلاصه یه هفته بعد پارک شهر قرار گذاشتن. منم با شوکو قرار گذاشتم همونجا!
حالا بماند ک کلی سوژه بود همو پیدا کردنشون، از کارو زندگیو آینده و این چیزا گفته بود؛ لامصب زبونش مارو از لونش میکشید بیرون، فقط رو من دیر اثر داشت!!
نگو اون پلاک طلاییم ک جای گوشیم خریدمو دادم بهش آورده میده ب مامانم میگ جای نشون داشته باش تا بیام جلو. مامانم قبول نمیکرده میگفته خانوادت بعدن میفهمن ناراحت میشن، خلاصه میگیره!!
دیگه خیالم راحت شد و اونشب واقن کابوس فهمیدن خانوادم تموم شد!
تازه تو راه ک مامانم پلاکو نشون داد گفتم تو ک مامانم بودی نتونستی ردش کنی، همه ی اون عروسکا و کادوا و نقره هارو این برام میخرید مجبور میشدم قبول کنم😆
عمدن گفتم ک هم یه نمه از عذاب وجدان پنهون کاریام کم شه هم کارا و خوبیای داود ب چشم خانوادم بیاد!!
ادامه دارد...
#عاشقانه_های_مژگان
۱۳.۹k
۱۳ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.