پارت
پارت 55
(هلیا)
هنوز هم توی کف اون خون میون آشپز خونه بودم . توی
همین فکر بودم که یادم افتاد اصلا پاکش نکردم . وای الان
اگه ترنم یا نفس ببینن اونا هم نگران میشن . از اتاق اومدم
بیرون دیدم نه ترنم هست و نه نفس . رفتم توی آشپز خونه و
با سرعت باد تمیزش کردم . وقتی کاملا پاک شده بود دیدم
یه قطره ی دیگه جلوی در یکی از کابینت ها که همیشه توش
خالی بود ریخته بود . رفتم پاکش کنم که دیدم روی در
کابینت هم ریخته . وا چرا انقدر خون ریخته ؟؟ لحظه به لحظه
ترسم بیشتر میشد . بعد از این که روی در کابینت رو پاک
کردم یه حسی بهم میگفت که برم و توی کابینت رو هم یه
نگاه بندازم . درش رو که باز کردم یه جیغ از نوع بنفش پر رنگ
کشیدم . ترس توی چشمام بیداد میکرد . نفسم بند اومده بود
عرق سرد رو که روی پیشونی ام ریخته بود رو پاک کردم .
فورا در کابینت رو بستم . توی اون کابینت یه قلب انسان بود
و اطرافش پر از خون . واقعا حالم رو بهم زد . با این که یه
قلب بیشتر ندیده بودم ولی خیلی ترسیده بودم . هه این من
بودم که پامو یه جایی گذاشتم که توش انواع و اقسام جنازه
و تیکه های بدن رو با چشم دیدم و الان با دیدن یه قلب دارم
سکته میزنم . توی همون لحظه بود که ترنم و نفس هراسان
وارد آشپز خونه شدند منم نیشم رو با این که خیلی ترس
داشتم براشون باز کردم .
ترنم : روانی چرا جیغ میکشی؟؟
نفس : چته تو ؟؟ چه نیشش هم بازه
من : خب میخواستم بترسونمتون. یکم کرم های درونم از
خواب بیدار شدن دیگه چه میشه کرد ،،،
نفس : زهر خر . خب مریض آخه این کاره که تو میکنی ؟؟
من : هوم
ترنم : بمیری ایشالا و من بیام سر قبرت انواع رقص ها رو برم
بیا برو بگیر بخواب تا بیشتر از این کرم هات بیدار نشدند .
من : باشه بابا
شب تا ساعت 5 بیدار بودم و فقط داشتم فکر میکردم . اصلا
تا میخواستم یه کمی چشم روی هم بزارم اون صحنه میومد
جلو چشمم ....
(هلیا)
هنوز هم توی کف اون خون میون آشپز خونه بودم . توی
همین فکر بودم که یادم افتاد اصلا پاکش نکردم . وای الان
اگه ترنم یا نفس ببینن اونا هم نگران میشن . از اتاق اومدم
بیرون دیدم نه ترنم هست و نه نفس . رفتم توی آشپز خونه و
با سرعت باد تمیزش کردم . وقتی کاملا پاک شده بود دیدم
یه قطره ی دیگه جلوی در یکی از کابینت ها که همیشه توش
خالی بود ریخته بود . رفتم پاکش کنم که دیدم روی در
کابینت هم ریخته . وا چرا انقدر خون ریخته ؟؟ لحظه به لحظه
ترسم بیشتر میشد . بعد از این که روی در کابینت رو پاک
کردم یه حسی بهم میگفت که برم و توی کابینت رو هم یه
نگاه بندازم . درش رو که باز کردم یه جیغ از نوع بنفش پر رنگ
کشیدم . ترس توی چشمام بیداد میکرد . نفسم بند اومده بود
عرق سرد رو که روی پیشونی ام ریخته بود رو پاک کردم .
فورا در کابینت رو بستم . توی اون کابینت یه قلب انسان بود
و اطرافش پر از خون . واقعا حالم رو بهم زد . با این که یه
قلب بیشتر ندیده بودم ولی خیلی ترسیده بودم . هه این من
بودم که پامو یه جایی گذاشتم که توش انواع و اقسام جنازه
و تیکه های بدن رو با چشم دیدم و الان با دیدن یه قلب دارم
سکته میزنم . توی همون لحظه بود که ترنم و نفس هراسان
وارد آشپز خونه شدند منم نیشم رو با این که خیلی ترس
داشتم براشون باز کردم .
ترنم : روانی چرا جیغ میکشی؟؟
نفس : چته تو ؟؟ چه نیشش هم بازه
من : خب میخواستم بترسونمتون. یکم کرم های درونم از
خواب بیدار شدن دیگه چه میشه کرد ،،،
نفس : زهر خر . خب مریض آخه این کاره که تو میکنی ؟؟
من : هوم
ترنم : بمیری ایشالا و من بیام سر قبرت انواع رقص ها رو برم
بیا برو بگیر بخواب تا بیشتر از این کرم هات بیدار نشدند .
من : باشه بابا
شب تا ساعت 5 بیدار بودم و فقط داشتم فکر میکردم . اصلا
تا میخواستم یه کمی چشم روی هم بزارم اون صحنه میومد
جلو چشمم ....
- ۲۴.۳k
- ۱۰ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط