چند شاتی جیهوپ
چند شاتی جیهوپ
part3 آخر
خرید. بعد به سمت خونه رفت، ات طبق روال عادی، داخل اتاق بود
جیهوپ در زد و وارد اتاق شد.
جیهوپ: پرنسس کوچولو
ات:...
جیهوپ: عزیزم میشه حداقل توضیح بدم؟
ات: ب..بگو
جیهوپ رو تخت نشست، ات هم داشت جلوی آینه موهاشو شونه میزد
جیهوپ: ات.. قسم میخورم اونشب من فقط رفتم بار تا مشروب بخورم، ولی یه کمی زیاد خوردم، یه دختر اومد روی پام نشست و لبمو بوسید، قسم میخورم من نمیخواستم ببوسمش.. ات بد برداشت نکن
ات: من باور نمیکنم...
جیهوپ: اعتماد نداری به من؟
ات: اعتماد؟ با اونچیزی که دیدم چطور اعتماد کنم؟
جیهوپ: قسم میخورم، من نبوسیدمش اونمنو بوسید
ات: ... نمیدونم..
جیهوپ: لطفا. ات باورم کن. من جز تو کسیو نمیخوام
ات: من..
*جیهوپ لب اتو بوسید و مکید*
بعد از چند مین جدا شدن.
ات: من میبخشمت
جیهوپ با خوشحالی اتو بغل کرد.
جیهوپخب حالا بیا بریم برات سوپرایز دارم
ات:سوپرایز؟
با تعجب گفت،
جیهوپدست اتو گرفت و چشماشو بست، به سمت وسایل هه برد و چشم اتو باز کرد
جیهوپ:تادااااا
ات با تعجب و خوشحالی نگاه کرد
ات: ای..اینا مال منه؟!
جیهوپ: اوهوم.. دوستشون داری؟
ات:دوستشون داشته باشم؟ عاشقشونم...
با خوشحالی گفت و جیهوپ رو بغل کرد
جیهوپ: خوشت اومد؟
ات:محشرن. مگه میشه بدم بیاد آخه؟
جیهوپ خندید
دوباره همو بغل کردن.
جیهوپ: خیلی دلم برات تنگ شده بود
ات: منم عشقم.
جیهوپ: فیلم ببینیم؟؟
ات: ببینیم..
ات و جیهوپ روی مبل، باتم دراز کشیدن و شروع کردن به فیلم دیدن و ادامه زندگی عاشقانه خودشون🍷
*از نوشته های ویکتوریا*
fhe end
part3 آخر
خرید. بعد به سمت خونه رفت، ات طبق روال عادی، داخل اتاق بود
جیهوپ در زد و وارد اتاق شد.
جیهوپ: پرنسس کوچولو
ات:...
جیهوپ: عزیزم میشه حداقل توضیح بدم؟
ات: ب..بگو
جیهوپ رو تخت نشست، ات هم داشت جلوی آینه موهاشو شونه میزد
جیهوپ: ات.. قسم میخورم اونشب من فقط رفتم بار تا مشروب بخورم، ولی یه کمی زیاد خوردم، یه دختر اومد روی پام نشست و لبمو بوسید، قسم میخورم من نمیخواستم ببوسمش.. ات بد برداشت نکن
ات: من باور نمیکنم...
جیهوپ: اعتماد نداری به من؟
ات: اعتماد؟ با اونچیزی که دیدم چطور اعتماد کنم؟
جیهوپ: قسم میخورم، من نبوسیدمش اونمنو بوسید
ات: ... نمیدونم..
جیهوپ: لطفا. ات باورم کن. من جز تو کسیو نمیخوام
ات: من..
*جیهوپ لب اتو بوسید و مکید*
بعد از چند مین جدا شدن.
ات: من میبخشمت
جیهوپ با خوشحالی اتو بغل کرد.
جیهوپخب حالا بیا بریم برات سوپرایز دارم
ات:سوپرایز؟
با تعجب گفت،
جیهوپدست اتو گرفت و چشماشو بست، به سمت وسایل هه برد و چشم اتو باز کرد
جیهوپ:تادااااا
ات با تعجب و خوشحالی نگاه کرد
ات: ای..اینا مال منه؟!
جیهوپ: اوهوم.. دوستشون داری؟
ات:دوستشون داشته باشم؟ عاشقشونم...
با خوشحالی گفت و جیهوپ رو بغل کرد
جیهوپ: خوشت اومد؟
ات:محشرن. مگه میشه بدم بیاد آخه؟
جیهوپ خندید
دوباره همو بغل کردن.
جیهوپ: خیلی دلم برات تنگ شده بود
ات: منم عشقم.
جیهوپ: فیلم ببینیم؟؟
ات: ببینیم..
ات و جیهوپ روی مبل، باتم دراز کشیدن و شروع کردن به فیلم دیدن و ادامه زندگی عاشقانه خودشون🍷
*از نوشته های ویکتوریا*
fhe end
- ۱۱.۹k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط