اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم

کسی که حرف دلش را نگفت من بودم



دلم برای خودم تنگ می شود آری :

همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم



نشد جواب بگیرم سلام هایم را

هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم



چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را

اشاره ای کنم, انگار کوه کن بودم



من آن زلال پرستم در آب گند زمان

که فکر صافی آبی چنین لجن بودم



غریب بودم , گشتم غریب تر امّا:

دلم خوش است که در غربتِ وطن بودم



محمدعلی بهمنی
دیدگاه ها (۲)

خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید و چه بی ذوق جهانی که ...

بعضی ها هرگز تنها نمی ماننداما ؛ همیشه در حسرتِ تنها کسی که ...

با همه ی بی سر و سامانی امباز به دنبال پریشانی ام ...

تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شببدینسان خواب ها را ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط