مادر بزرگم رسما عاشق پدر بزرگم بود

مادر بزرگم رسماً عاشق پدر بزرگم بود.
یک روز به او گفتم حیف اینهمه احساست، پدر بزرگ من مگر چه دارد که تو از او امام زاده نزد فرزندان و نوه و نبیره‌هایت درست کرده‌ای؟!!!
مادر بزرگ اخم دلپذیری به من کرد و گفت:
دلسوز نیست که هست، حواسش به قرص و دواهای من نیست که هست، از جوانی‌ام تا کنون نه در مطبخ ماچم کرد نه هرگز کنار مردم خوارم کرد.  پدر بزرگ تو داناست! نمیفهمی دختر، داناست. او مرا می‌فهمد رگ خواب مرا می‌داند خلق و خوی مرا می‌داند.
من ماتم برده بود!!
سه روز بود که کتاب هنر عشق ورزیدن "اریک فروم" را می‌خواندم و یک بخشش را نمی‌فهمیدم!!!
"چهار عنصر عشق: دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام و دانایی است!!!
مادر بزرگ بی‌سواد من حرفهای" اریک فروم" را برایم چه شیرین تحلیل و بررسی کرده بود.                                 
به همین سادگی!!!
دیدگاه ها (۱)

سلام صبحتون بخیر. روز خوبی بزاتون آرزو دارم

من یاد گرفته ام که هیچ فرقی نمی‌کند چه قدر خوب و وفادار باشم...

حرف را میشود از حنجره بلعید و نگفتوای اگر چشم بخواند غم نا پ...

پس جهنم اینههرگز به این شکل درباره اش فکر نمی کردمیادتون هست...

جرعه ای خاطره.:تابستان سال ۱۳۵۱ شایدم ۵۲ مثل همین تابستون اخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط