یک وقت هایی هست دلت میخواهد با صدای بلند قربان صدقه ی چشم
یک وقت هایی هست دلت میخواهد با صدای بلند قربان صدقه ی چشم های سیاهش بروی..
اما مگر میشود!
یک وقتایی هم اما هست آنقدر دلخوری که میخواهی دلخوریت را فریاد بزنی...
اما باز هم مگر میشود..
یک وقتایی هم هست که احوال دلت را میپرسد و تو با لبخند همیشگی جواب همیشگی را میدهی
اما میدانی که این لبخند همیشگی و جواب همیشگی نیست!
کاش میشد با صدای بلند قربان صدقه ی چشمان سیاهت بروم کاش
میشد دلخوری هایم را فریاد بزنم..
کاش میشد به جای آن لبخند همیشگی اینبار بگویم حالم خوب نیست.
کمی حواست به من باشد
کاش میشد بفهمی بدجور میخواهمت...
دوست داشتنی که شاید همیشه گفتنی نیست! فهمیدنیست
اما مگر میشود!
یک وقتایی هم اما هست آنقدر دلخوری که میخواهی دلخوریت را فریاد بزنی...
اما باز هم مگر میشود..
یک وقتایی هم هست که احوال دلت را میپرسد و تو با لبخند همیشگی جواب همیشگی را میدهی
اما میدانی که این لبخند همیشگی و جواب همیشگی نیست!
کاش میشد با صدای بلند قربان صدقه ی چشمان سیاهت بروم کاش
میشد دلخوری هایم را فریاد بزنم..
کاش میشد به جای آن لبخند همیشگی اینبار بگویم حالم خوب نیست.
کمی حواست به من باشد
کاش میشد بفهمی بدجور میخواهمت...
دوست داشتنی که شاید همیشه گفتنی نیست! فهمیدنیست
- ۷۷۱
- ۰۷ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط