به روزهای بازنشستگی ات می اندیشم

به روزهای بازنشستگی ات می اندیشم
موهایت سفید شده اند
قدم هایت دست به عصا
بر خلاف میلت عینک میزنی

هنوز سهراب را بیشتر از شاملو دوست داری ..
عصرها
با پیراهن سفید اتوکشیده ای
به پارک می روی
گاه پروانه ای نگاهت را می برد تا شبنمی
و مرا یاد می کنی ...
نمی دانم !

شاید مرده باشم
یا شاید بیوه زن پیری شده باشم که

نمازهای ظهرش را در مسجد می خواند
یا ...
اما هرچه پیش آید
مانند همین روزها " دوستت دارم پیرمرد قشنگ......!
دیدگاه ها (۲)

عزیزم، گاهی فکر می کنم زن بودن مثه حل کردن یه معادله ی چند م...

بانوی مناگر دست من بودسالی برای تو می‌ساختمکه روزهایش راهرطو...

کسی که بَرایمزمانی با غِیر او بودنبی معنی بودتولُدم را به شی...

آخر کار دستم داد...این دوست داشتن های بد موقع...!آخر من هنوز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط