از اینکه وصال تو ندارم گله دارم

از اینکــه وصـــــال تـو نــدارم گلــه دارم
من از تو به مقیــــاس جهان فاصله دارم

دوری و صبـــوری و خوشی هـای عبوری
بس کن که دلی پرغم و بی حوصله دارم

دیریسـت شــدم شـــاعر دربـاری عشقت
از یـــاد تو بـــا هر غـــزلی غـم صله دارم

آوار دلــــم روی تنـــم ریخــت مرا کـشت
بس واژه یتیـــم از پس این زلــــزله دارم

دیوانه زنجیری ام از ایــن همـــه تشویش
گفتـــم کــه بدانـــی چقَــدَر ولـــوله دارم

بـــار کجـــم و مقصـــد راهــم نــرسیـدن
آمـــــال عقب مانــده ای از قــافلــه دارم ...
دیدگاه ها (۱)

با منی ، با همه یِ نازِ نگاهت مثلاًبا دل آراییِ آن صورتِ ماه...

می‌بری نامی ز شخصی در تمام شعرهات...کاش می‌دانستم‌ که مقصود ...

کاش می شد که بیایی تو به احوال دلمبا وجود تو کمی خوب شود حال...

ﻣﯽ ﭘﺮﺳﺘﻢ ، ﮔﻞ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﻣﻮﮔﯿﺮﺕ ﺭﺍﮔﯿﺴﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﮐﻤﺮﮔﺎﻩ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط