" تلافی ویرانگر "
" #تلافی_ویرانگر "
#Part3
اب نداشته دهنم رو قورت دادم: و...و شما چکار میکنین؟
نیشخندی زد: تا حالا اسم مافیا به گوشت خورده؟
ستون فقراتم لرزید: مــ...ا...فیا؟!
در حالی که میرفت پشت میزش پوزخند زد: مــ...ا...فیا نه، مافیا!
تند نگاهم کرد: یکی از بزرگترین مافیاهای کره نشدم که اسمم رو اینجوری با لکنت بگی بچه!
من که گریم گرفته بود نالیدم:قاچاق میکنین و مواد میفروشین؟
با خونسردی اضافه کرد: قتل رو یادت رفت!
من: چرا اینکار رو میکنین؟
انگار که حرفم رو نشنیده پرسید: چند سالته؟
از جام بلند شدم و رو مبل نشستم: 18 سال.
متفکرانه نگاهم کرد: و چی بعد از 18 سال تو رو پیش من کشونده؟
خوش بینانه گفتم: اما شما ادم خوبی هستین!
سیترا: البته که نیستم، حتی نزدیکش هم نیستم!
چشمای طوسیش رو باریک کرد: بیا با هم روراست باشیم، اگه نمیخای غذای گرگام بشی حقیقت رو بگو بچه!
با ترس همه ماجرا رو تعریف کردم. وقتی حرفام تموم شد سیترا گفت: که اینطور، به عبارتی اومدی مفت خوری!
سرم رو به شدت تکون دادم: نههه من فقط... .
حرفم رو قطع کرد: اصلش میشه همون مفت خوری!
دستاش رو ستون میز کرد و خم شد: وقتی اومدی تو، اون مرد رو دیدی که شلاقش میزدم چی اومد تو ذهنت؟
من: اینکه رویای کالج خیلی بچگونه است!
سرش رو تکون داد: خوشم اومد دختر عاقلی هستی، کالج رفتن مال ترسو هاست...اگه میخای تو پول غلط بزنی، همه ازت اطاعت کنن و مثل سگ ازت بترسن بهتره کنار من باشی!
اومد سمتم: تصور کن اونقدر پول داشته باشی که تموم بانک های کشور نتونن سرمایه ات رو تو گاوصندوق های غول پیکرشون ذخیره کنن، تصور کن چند تا جزیره برای خودت داری، هر ماشینی که اراده کنی میخری، از یه سلیبریتی بهتر لباس میپوشی و تو بهترین رستوران های دنیا غذا میخوری و میتونی از ابریشم ناب چین برای دستمال توالتت استفاده کنی...بهم بگو دختر عمو، کدوم کالجی چنین آینده ای رو برات تضمین میکنه؟
لب زدم: هیچکدوم!
دستاش رو رو دسته های مبل گذاشت و رو صورتم خم شد: به من اعتماد داری؟
با اینکه همش نیم ساعت بود میشناختمش بهش اعتماد داشتم چون اون قدرتمند و عاقل بود!
سرم رو تکون دادم: دارم!
سیترا: من این آینده رو برات تضمین میکنم!
چشمام برق زد: راست میگین؟
تایید کرد: آلفا جم دروغ نمیگه، اما هر چیزی بهایی داره.
به چشماش خیره شدم: چی؟
سیترا: باید عضوی از ما بشی!
.... ادامه دارد....
#Part3
اب نداشته دهنم رو قورت دادم: و...و شما چکار میکنین؟
نیشخندی زد: تا حالا اسم مافیا به گوشت خورده؟
ستون فقراتم لرزید: مــ...ا...فیا؟!
در حالی که میرفت پشت میزش پوزخند زد: مــ...ا...فیا نه، مافیا!
تند نگاهم کرد: یکی از بزرگترین مافیاهای کره نشدم که اسمم رو اینجوری با لکنت بگی بچه!
من که گریم گرفته بود نالیدم:قاچاق میکنین و مواد میفروشین؟
با خونسردی اضافه کرد: قتل رو یادت رفت!
من: چرا اینکار رو میکنین؟
انگار که حرفم رو نشنیده پرسید: چند سالته؟
از جام بلند شدم و رو مبل نشستم: 18 سال.
متفکرانه نگاهم کرد: و چی بعد از 18 سال تو رو پیش من کشونده؟
خوش بینانه گفتم: اما شما ادم خوبی هستین!
سیترا: البته که نیستم، حتی نزدیکش هم نیستم!
چشمای طوسیش رو باریک کرد: بیا با هم روراست باشیم، اگه نمیخای غذای گرگام بشی حقیقت رو بگو بچه!
با ترس همه ماجرا رو تعریف کردم. وقتی حرفام تموم شد سیترا گفت: که اینطور، به عبارتی اومدی مفت خوری!
سرم رو به شدت تکون دادم: نههه من فقط... .
حرفم رو قطع کرد: اصلش میشه همون مفت خوری!
دستاش رو ستون میز کرد و خم شد: وقتی اومدی تو، اون مرد رو دیدی که شلاقش میزدم چی اومد تو ذهنت؟
من: اینکه رویای کالج خیلی بچگونه است!
سرش رو تکون داد: خوشم اومد دختر عاقلی هستی، کالج رفتن مال ترسو هاست...اگه میخای تو پول غلط بزنی، همه ازت اطاعت کنن و مثل سگ ازت بترسن بهتره کنار من باشی!
اومد سمتم: تصور کن اونقدر پول داشته باشی که تموم بانک های کشور نتونن سرمایه ات رو تو گاوصندوق های غول پیکرشون ذخیره کنن، تصور کن چند تا جزیره برای خودت داری، هر ماشینی که اراده کنی میخری، از یه سلیبریتی بهتر لباس میپوشی و تو بهترین رستوران های دنیا غذا میخوری و میتونی از ابریشم ناب چین برای دستمال توالتت استفاده کنی...بهم بگو دختر عمو، کدوم کالجی چنین آینده ای رو برات تضمین میکنه؟
لب زدم: هیچکدوم!
دستاش رو رو دسته های مبل گذاشت و رو صورتم خم شد: به من اعتماد داری؟
با اینکه همش نیم ساعت بود میشناختمش بهش اعتماد داشتم چون اون قدرتمند و عاقل بود!
سرم رو تکون دادم: دارم!
سیترا: من این آینده رو برات تضمین میکنم!
چشمام برق زد: راست میگین؟
تایید کرد: آلفا جم دروغ نمیگه، اما هر چیزی بهایی داره.
به چشماش خیره شدم: چی؟
سیترا: باید عضوی از ما بشی!
.... ادامه دارد....
۱.۷k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.