" 🔥 تلافی ویرانگر🔥 " P1
" 🔥#تلافی_ویرانگر🔥 " P1
#Part1
وقتی پدر و مادرم از هم جدا شدن، فکر میکردم بد شانس ترین ادم روی زمینم. اما وقتی که مادرم رقاص کاباره ها شد تا خرجمون رو دربیاره، فهمیدم الان بدشانس از از اون موقع ام! وقتی که تو مدرسه بهم گفتن حرومزاده، حس کردم تو اوج بدشانسی ام!
اما... وقتی که به کره اومدم تا با دختر عموی فمنیسمم زندگی کنم، فهمیدم بدشانس ترین آدم رو زمینم!!!
شاید اومدن به یه کشور خارجی که تو یه قاره دیگه بود، چندان تصمیم عاقلانه ای نبود...اما اگه یه دختر 18 ساله تنها باشین که مادرش تو بار برای مردا میرقصه و نمیتونه خرج کالج رفتن دخترشو بده، چاره ای ندارین!
تو زندگیم بیشترین چیزی که بهش اهمیت میدادم خانواده بود...که خب اونو از دست دادم...بعد از اون تنها چیزی که براش هر کاری میکردم"پول"بود!
حاضر بودم برای 100 دلار ادم بکشم...حاضر بودم ادم بکشم که مادرم بر نگرده به اون بارهای ارزون قیمت و کثیف!
اما...من چکار کردم؟! درست حدس زدین!
مثل یه ترسو مادرم رو تنها گذاشتم و اومدم به کره... پیش دختر عموی پولدارم!
راستش تا دیروز اصلا از وجود یه دختر عمو خبر نداشتم و وقتی مادرم بهم گفت که دختر عموم یه فمنیسم پولداره که تو کره زندگی میکنه یکم شوکه شدم!
تموم مسیری که از انگستان تا کره تو هواپیما بودم، داشتم به یه جای خواب، غذای مناسب و یه کالج خوب فکر میکردم...دخترعموم حتما اینا رو برام فراهم میکرد!
اما...اما وقتی به محض ورودم به عمارت عظیمی که از مرمر سیاه ساخته شده بود، دختر قد بلندی رو دیدم که داره یه مرد رو وحشیانه شلاق میزنه...فهمیدم ارزوی کالج، جای خواب، و غذای خوب...خیلی دور به نظر میرسه!
.... ادامه دارد....
#Part1
وقتی پدر و مادرم از هم جدا شدن، فکر میکردم بد شانس ترین ادم روی زمینم. اما وقتی که مادرم رقاص کاباره ها شد تا خرجمون رو دربیاره، فهمیدم الان بدشانس از از اون موقع ام! وقتی که تو مدرسه بهم گفتن حرومزاده، حس کردم تو اوج بدشانسی ام!
اما... وقتی که به کره اومدم تا با دختر عموی فمنیسمم زندگی کنم، فهمیدم بدشانس ترین آدم رو زمینم!!!
شاید اومدن به یه کشور خارجی که تو یه قاره دیگه بود، چندان تصمیم عاقلانه ای نبود...اما اگه یه دختر 18 ساله تنها باشین که مادرش تو بار برای مردا میرقصه و نمیتونه خرج کالج رفتن دخترشو بده، چاره ای ندارین!
تو زندگیم بیشترین چیزی که بهش اهمیت میدادم خانواده بود...که خب اونو از دست دادم...بعد از اون تنها چیزی که براش هر کاری میکردم"پول"بود!
حاضر بودم برای 100 دلار ادم بکشم...حاضر بودم ادم بکشم که مادرم بر نگرده به اون بارهای ارزون قیمت و کثیف!
اما...من چکار کردم؟! درست حدس زدین!
مثل یه ترسو مادرم رو تنها گذاشتم و اومدم به کره... پیش دختر عموی پولدارم!
راستش تا دیروز اصلا از وجود یه دختر عمو خبر نداشتم و وقتی مادرم بهم گفت که دختر عموم یه فمنیسم پولداره که تو کره زندگی میکنه یکم شوکه شدم!
تموم مسیری که از انگستان تا کره تو هواپیما بودم، داشتم به یه جای خواب، غذای مناسب و یه کالج خوب فکر میکردم...دخترعموم حتما اینا رو برام فراهم میکرد!
اما...اما وقتی به محض ورودم به عمارت عظیمی که از مرمر سیاه ساخته شده بود، دختر قد بلندی رو دیدم که داره یه مرد رو وحشیانه شلاق میزنه...فهمیدم ارزوی کالج، جای خواب، و غذای خوب...خیلی دور به نظر میرسه!
.... ادامه دارد....
۱.۹k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.