چه می خواهی تو از جانم که جز عشقت نمی دانم

چه می خواهی تو از جانم که جز عشقت نمی دانم
چنانم کرده ای عاشق که بی عشق تو ویرانم

میان سجده ام هر شب فقط یک ذکر می خوانم
تویی روحم تویی جانم تویی پیدا و پنهانم


تویی سرچشمه ی امید و یأس و درد  و درمانم
نمی بینی تو دردم را ، ز غم گویی به زندانم


نگر بر قلب بیمارم ، ببین این جسم بی جانم
برای دیدن رویت ز هر خوابی گریزانم


گذر کن یک دمی بر من ببین چشمان گریانم
بیا سویم چو میدانی تویی سوی دوچشمانم‌

#سکوت_عشق
#پست_جدید
دیدگاه ها (۰)

مرحمی گر بردلم باشی طبیبت میشومچون بخواهی یانخواهی دلفریبت م...

باز کن در را برایت شعر ناب آورده ام یک غزل شیرین تر از شهد ش...

ﻣﻌﺒـــﺪ سینہ ی ﺗـــﻮﺗﺨﺖ ﺳﻠﯿﻤـﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩﻭﺍی ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮکه ﺍﯾﻦ همه ...

حال من تماما به#تُو بستگى داردبه خيالت ،آمدنت ،بودنت ،ماندن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط