پارت
پارت ۲
خانواده ایرانی تخیلیِ ما، خانوادهی صادقی، زوجی ساده و مهربان بودند: مهین، زنی با چشمهای گرم و مهربان، و علی، مردی که همیشه لبخند داشت. آنها در تهران زندگی میکردند و در سفر کوتاهی به یک شهر کوچک بودجهای برای دیدار با دوست داشتند. وقتی نوزاد را در آغوش گرفتند، بدون شک فکر کردند این هدیهی زندگیشان است. مهین او را مهتاب نام گذاشت و با عشق تمام برایش لباس دوخت، غذا پخت و آوازهای آرامی خواند که از مادرش یاد گرفته بود. هر شب مهتاب را بغل میکرد و برایش دعا میکرد که خوشبخت باشد. آنها نمیدانستند حقیقت چیست، و هر خاطره از آن بیمارستان برایشان مانند یک فیلم دوردست بود که فقط لحظهی شادی را به یاد دارند.
خانواده ایرانی تخیلیِ ما، خانوادهی صادقی، زوجی ساده و مهربان بودند: مهین، زنی با چشمهای گرم و مهربان، و علی، مردی که همیشه لبخند داشت. آنها در تهران زندگی میکردند و در سفر کوتاهی به یک شهر کوچک بودجهای برای دیدار با دوست داشتند. وقتی نوزاد را در آغوش گرفتند، بدون شک فکر کردند این هدیهی زندگیشان است. مهین او را مهتاب نام گذاشت و با عشق تمام برایش لباس دوخت، غذا پخت و آوازهای آرامی خواند که از مادرش یاد گرفته بود. هر شب مهتاب را بغل میکرد و برایش دعا میکرد که خوشبخت باشد. آنها نمیدانستند حقیقت چیست، و هر خاطره از آن بیمارستان برایشان مانند یک فیلم دوردست بود که فقط لحظهی شادی را به یاد دارند.
- ۹۵۵
- ۲۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط