یه زنی میگفت

یه زنی میگفت:
فهمیدم شوهرم با یه دختری تو فیس بوک پی ام بازی میکردن، دختره اسم خودشو گذاشته (پروانه طلایی)
پی ام هاشونو چک کردم دیدم به همدیگه حرفهای قشنگ و عاشقانه میزنن و قرار ازدواج گذاشتن.
شوهرم تو فیسبوک اسم خودشو گذاشته(پسر دنیا دیده)

یه فکری تو سرم زد که ازش انتقام بگیرم، رفتم تو فیس بوک برای خودم یه پروفایل درست کردم و اسم خودمو گذاشتم(ابو القعقاع)

تو پروفایلم کلی متن و فیلم های ترسناک درباره قتل و آتش زدن آدمها و گردن زدن گذاشتم و بعد یه متن برای شوهرم فرستادم نوشتم: این دختر که اسمش پروانه طلایی هست، زن منه و من از دار و دسته داعش هستم و از تو همه چی میدونم، اسمش و اسم مادرش و اسم همه خواهر برادراش و کجا ساکنه کجا کار میکنه رو بهش گفتم و بهش گفتم به خدا قسم اگر تو رو دوباره تو فیس بوک ببینم گردنتو در جا میزنم... خلاصه روز بعد دیدم صورتش سرخ و زرد شده و از خونه اصلا بیرون نمیرفت، فیس بوک، واتساپ، اینستاگرام و بقیه برنامه های چت رو حذف کرد و یه گوشی ساده خرید! هر چند لحظه میره و میاد تو هال خونمون و میگه خانم جان اذان عصر کی میگن!! ؟
خدا شاهده من بودم که هدایتش کردم... 🙄 😐 ❤ ️ #پست_طنز
دیدگاه ها (۱۲)

این یک حقیقت است...  زیاد نمی شود از غم فرار کرد!صبر ایوب می...

من حتی بلد نبودم بگم دوسِت دارم. جاش می ‌نوشتم دوست دارمت! و...

هی می نشینیم می گوییم:اگر خوشگل تر بودم...اگر پولدار تر بودم...

بالاخره یک روز یاد میگیری که با رفتن ها کنار بیایی...بنظر من...

【BaiLu_BaiLu】بایلو میدونم که هیچ وقت قرار نیست این حرف هارو...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_267همه باهم اهانی زمزم...

خدمتکاره عمارت ارباب پارت دو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط