کپشن

کپشن^^
بازم اینبار پشت پنجره اسایشگاه نشسته بودیم،اومد تو اتاق،ی نگاهی ب سر و وضم انداخت گفت:
چته چرا سیاهی،به اسمون نگاه کردیم گفتیم چشماش هم رنگ روزگار من بود،تنها فرقمون این بود ک چشمای اون خیلی خوشگل بود،ادم قلبش میلرزید ،اصن از چشمای اون بود ک دیوونه شدیم اومدیم اینجا. گفت:
چی میگی بابا دیوونه از کی حرف میزنی،ی نگاه بهش انداختیم گفتیم:بابا ^^دلبر^^ دیگه؛ دلبر!!
ساکت شد رفت رو تخت نشست،برگشتیم بهش ی نگاه کردیم گفتیم :
چرا اون از چشمای ما ب خودش نگا نکرد!؟؟
:)))
دیدگاه ها (۱)

من وقتی میگم فاک بیبییعنی صاک هررری😹 😹 #S

شما مث من دلبرتونو با دستای خودتون نفرستین بغل یکی دیگه... د...

باب اسفنجی:بریم سراغ اختاپوس و بعدش بریم شکار عروس دریایی..پ...

تا منو میدید بش میگفتم تیامو ازم پرسید یعنی چی؟؟گفتم همون سل...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳۲

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۲

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴0

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط