عشق تو پارت اخر
عشق تو
پارت اخر
کوک لباشو اروم جدا کرد و به گوش لیسا نزدیک شد اروم گفت:میخوای به همه بگیم
لیسا با سر نشون تایید رو داد (هرچند که کار از کار گذشته بود)
کوک:منو لیسا عاشق همیم
همه جیغ کشیدن بعضی ها دست میزدن بعضی ها هم به فیلم گرفتن ادامه میدادن
که سارتا با صدای بلند گفت:نه نمیزارم این اتفاق بیوفته ....خدای من دارم چیکار میکنم...من عاشقت بودم...اره همش تخصیر من بود(با اعصبانیت دیوانگی)
من کاری کردم که لیسا فک کنه تخصیر اون بوده پدرمادرت مردن من بودم که به پدرو مادرت دروغ میگفتم که اون فاسده (اون کاملا عقلش دست خودش نبود)ففط بخاطر اینکه تورو دوست داشتم(با جیق)اما تو بازم به اون فاسد رسیدی (پوزخندی میزنه)چه داستان مزخرفی هه
کوک:داری چیکار میکنی سارتا چرا به عقب میری
سارتاکاملا عقلشو از دست داده بود و چشماشو بست و رفت رو جاده
همون لحظه ماشین با سرعت خیلی زیاد رد میشد
سارتا رو جاده بود که...
جیمین سارتارو حل داد و دستشو گرفت و اون سمت جاده برد :دختر مگه دیونه شدی این چه کاریه
سارتا دستاشو برد تو صورتش و گریع میکرد
سارتارو بردن بیمارستان
دکتر یک ارامبخش بهش زده بود بخاطر مشکلات خانوادش و کوک اینجوری شده بود
کوگ:باورم نمیشه بخاطر همین خانوادم خودشونو کشتن بخاطر حرف سارتا نه باورم نمیشه
لیسا کوک رو تو بغلش گرفت
کوک:عاشقتم
لیسا:منم عاشقتم عشق زندگیم
و همدیگه رو بوسیدن.
خوبب و پایان تموم شد رفت 🤪
#پست_جدید
پارت اخر
کوک لباشو اروم جدا کرد و به گوش لیسا نزدیک شد اروم گفت:میخوای به همه بگیم
لیسا با سر نشون تایید رو داد (هرچند که کار از کار گذشته بود)
کوک:منو لیسا عاشق همیم
همه جیغ کشیدن بعضی ها دست میزدن بعضی ها هم به فیلم گرفتن ادامه میدادن
که سارتا با صدای بلند گفت:نه نمیزارم این اتفاق بیوفته ....خدای من دارم چیکار میکنم...من عاشقت بودم...اره همش تخصیر من بود(با اعصبانیت دیوانگی)
من کاری کردم که لیسا فک کنه تخصیر اون بوده پدرمادرت مردن من بودم که به پدرو مادرت دروغ میگفتم که اون فاسده (اون کاملا عقلش دست خودش نبود)ففط بخاطر اینکه تورو دوست داشتم(با جیق)اما تو بازم به اون فاسد رسیدی (پوزخندی میزنه)چه داستان مزخرفی هه
کوک:داری چیکار میکنی سارتا چرا به عقب میری
سارتاکاملا عقلشو از دست داده بود و چشماشو بست و رفت رو جاده
همون لحظه ماشین با سرعت خیلی زیاد رد میشد
سارتا رو جاده بود که...
جیمین سارتارو حل داد و دستشو گرفت و اون سمت جاده برد :دختر مگه دیونه شدی این چه کاریه
سارتا دستاشو برد تو صورتش و گریع میکرد
سارتارو بردن بیمارستان
دکتر یک ارامبخش بهش زده بود بخاطر مشکلات خانوادش و کوک اینجوری شده بود
کوگ:باورم نمیشه بخاطر همین خانوادم خودشونو کشتن بخاطر حرف سارتا نه باورم نمیشه
لیسا کوک رو تو بغلش گرفت
کوک:عاشقتم
لیسا:منم عاشقتم عشق زندگیم
و همدیگه رو بوسیدن.
خوبب و پایان تموم شد رفت 🤪
#پست_جدید
۶۹.۷k
۱۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.