وقتی 7،8سالم بود میخواستم اسکیت داشته باشم
آرزوی بچگیا و این داستانا😃
رفتم به بابام گفتم که من اسکیت میخوام
اولش گفت نه میخوری زمین دست و پات میشکنه و اینا
ولی من دلم میخواس اسکیت داشته باشم وقتی دید خیلی پیگیرم قبول کرد
ولی گفت باید به خاطرش تلاش کنی و اینو بدونی که همه چیزش پای خودته
منم ذوق مرگ 😃 گفتم باش
از پول تو جیبیام هر روز یه چیزی میذاشتم کنار و اینقد که ذوق داشتم زودتر بخرمش حتی بعضی روزا کل پول تو جیبیمو میذاشتم کنار
بعد چند وقت که پولام جم شد به بابا گفتم بریم بخریمش
رفتیم جلوی مغازه ای که کفشارو نشون کرده بودم بهم گفت پولاتو بردار برو بخر و بیا
هاج و واج مونده بودم آخه تا اونموقع تنهایی واسه خریدن چیزی نرفته بودم
گفتم نمیتونم که تنهایی برم
گفت اگه اون کفشارو میخوای باید بتونی
تخس تر از این حرفا بودم که منصرف شم😄 پیاده شدم و رفتم اونم وایساد کنار ماشین و نگام کرد
خلاصه که من اون کفشارو گرفتم با تلاش خودم
بعد از اون دیگه من هر وری میرفتم این کفشارم کشون کشون با خودم میبردم ینی میگفتن پاشین بریم کوه من اول میرفتم کفشامو برمیداشتم😂 😂 😂 😂
یه بار که رفته بودیم بیرون و من کفشا پام بود
خوردم زمین
ینی رسما با آسفالت یکی شدم😂 (حالا نه به اون شدت😝 )
بابام نیومد طرفم نذاشت مامانمم بیاد
داشت میخندید از اون خنده مهربونا😄 با سر بهم اشاره کرد پاشم
کفشامو درآوردمو پاشدم
شاید اون روزا ازش دلخور شدم که نیومد کمکم کنه
ولی بعدها فهمیدم بابام بهترین کارو کرد
یادم داد واسه چیزی که میخوام تلاش کنم
یادم داد وقتی میخوام تصمیمی بگیرم عواقبشو در نظربگیرم
یادم داد فقط خوووودم میتونم برای خودم کاری کنم
یادم داد از هیچ بنی بشری انتظار کمک نداشته باشم
یادم داد اگه زمین خوردم منتظر نباشم کسی بدو بدو بیاد و دستمو بگیره
یادم داد دست بذارم رو زانوی خودمو پاشم
این یکی از هزاران هزار درسیه که تو لحظه به لحظه ی این بیست و چندسال بابام بهم یاد داده
بابام منو مستقل بار آورده و این بهترین کاری بود که میتونست انجام بده
زندگی رو یادم داده از همون وقتی که حتی نمیدونستم زندگی چیه
پ.ن:(باباها همیشه ی همیشه حتی از دور هوای بچه هارو دارن☺ ) #پدر #دلنوشته #پست_قدیمی #دلتنگی #سیگار
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.