قرار نبود این شکلی بشه
قرار نبود این شکلی بشه
( درخواستی )
Part 4
جونگ کوک : قرار از این به بعد منشی شخصی من بشی
ا/ت : چییی من ؟ نه نه من اصلا نمی دوتونم ، آقا من اصلا پشیمون شدم ببخشید مزاحمتون شدم
همون طور که داشتم معذرت خواهی می کردم برگشتم سمت در و کمی ازش باز کردم که ازش برم بیرون که دستی در قدرت در رو دوباره بست خواستم بر گردم که توجهم به دستی که در رو نگه داشت جلب شد چون روی اون دستش یک عالمه تتو داشت بعد کامل برگشتم و به صورتش نگاه کردم که داشت با کمی خشم نگام می کرد
جونگ کوک : کوچولو فکر کردی ........
ا/ت: تتو هات خیلی قشنگه کم کم تعجب جاش رو به اون ذره ای از خشم داد
جونگ کوک : واقعا !
ا/ت : آره چرا تعجب کردی
جونگ کوک : آخه تو اولین آدمی هستی که اینو میگی !
ا/ت : پس حتما بقیه خیلی کورن که تتو های به این قشنگی رو ندیدن
جونگ کوک : راستش من مادرم به نقاشی خیلی علاقه داشت مخصوصا طراحی ....... ولی بیماری مادرم رو ازم گرفت و ...... فقط اون دختر از مادرم باقی موند
و دستش رو پشت میزش رفت و با قفل در کشویی رو باز کرد و منم رفتم جلو تا برم و از نزدیک تر ببینم که جونگ کوک دفتر نسبتا بزرگی رو بهم داد و وقتی داخلش رو باز کردم و تک تک طرح های روی دست جونگ کوک مواجه شدم و وقتی به صفحه آخر رو باز کردم با طراحی مواجه شدم که نظرم رو به خودش جلب کرد یه چشم
آروم دستم روی طرح کشیدم و بهش با دقت بیشتری نگاه کردم ( آره دقیقا همون چشم معروف تتو های جونگ کوک )
جونگ کوک : بعد از اینکه دیدم این تنها یادگاری ای هست که از مادر دارم ترسیدم از اینکه همین هم از دست بدم برای همین اونا رو تتو کردم
همزمان با هم : تا یادگاریش هیچ وقت از بین نره و با تعجب به هم نگاه کردیم و اصلا متوجه فاصله ممنون نشدن بودیم
که آروم از هم فاصله گرفتیم و جونگ کوک ازم دفتر رو گرفت
جونگ کوک : ببخشید من معمولا درباره زندگیم با کسی حرف نمی زنم ....
و بعد با صدای کمی بلند شخصی رو صدا زد
جونگ کوک : تهیونگ* با صدای نسبتا بلند
که مردی با مو های سیاه اما فرفری در رو باز کرد
تهیونگ : بله ؟
جونگ کوک : این خانومی که می بینی منشی منه اگر میشه از خدمتکارا بپرس ببین چه اتاق خالی ای که قابل موندن توس باشه هست و ا/ت رو ببرش اونجا و براش که لباس خوب معرفی کن
تهیونگ : باشه داداش ولی یادت باشه فکر وقت معامله مون با آقای دین هست گفتم به یاد آوری بکنم
وایسا ببینم گفت داداش ؟
جونگ کوک : باشه ممنون
و اون پسری که فکر کنم اسمش تهیونگ بود بهم گفتش که دنبالش برم وقتی رفت و از خدمتکار درباره اتاق ها سوال پرسید خدمتکار گفت که دنبالش بریم و همون طور داشتیم به سمتی که فکر کنم اتاق جدیدم من بود می رفتیم همون پسر گفت
تهیونگ : سلام من تهیونگم برادر جونگ کوک هستم
( درخواستی )
Part 4
جونگ کوک : قرار از این به بعد منشی شخصی من بشی
ا/ت : چییی من ؟ نه نه من اصلا نمی دوتونم ، آقا من اصلا پشیمون شدم ببخشید مزاحمتون شدم
همون طور که داشتم معذرت خواهی می کردم برگشتم سمت در و کمی ازش باز کردم که ازش برم بیرون که دستی در قدرت در رو دوباره بست خواستم بر گردم که توجهم به دستی که در رو نگه داشت جلب شد چون روی اون دستش یک عالمه تتو داشت بعد کامل برگشتم و به صورتش نگاه کردم که داشت با کمی خشم نگام می کرد
جونگ کوک : کوچولو فکر کردی ........
ا/ت: تتو هات خیلی قشنگه کم کم تعجب جاش رو به اون ذره ای از خشم داد
جونگ کوک : واقعا !
ا/ت : آره چرا تعجب کردی
جونگ کوک : آخه تو اولین آدمی هستی که اینو میگی !
ا/ت : پس حتما بقیه خیلی کورن که تتو های به این قشنگی رو ندیدن
جونگ کوک : راستش من مادرم به نقاشی خیلی علاقه داشت مخصوصا طراحی ....... ولی بیماری مادرم رو ازم گرفت و ...... فقط اون دختر از مادرم باقی موند
و دستش رو پشت میزش رفت و با قفل در کشویی رو باز کرد و منم رفتم جلو تا برم و از نزدیک تر ببینم که جونگ کوک دفتر نسبتا بزرگی رو بهم داد و وقتی داخلش رو باز کردم و تک تک طرح های روی دست جونگ کوک مواجه شدم و وقتی به صفحه آخر رو باز کردم با طراحی مواجه شدم که نظرم رو به خودش جلب کرد یه چشم
آروم دستم روی طرح کشیدم و بهش با دقت بیشتری نگاه کردم ( آره دقیقا همون چشم معروف تتو های جونگ کوک )
جونگ کوک : بعد از اینکه دیدم این تنها یادگاری ای هست که از مادر دارم ترسیدم از اینکه همین هم از دست بدم برای همین اونا رو تتو کردم
همزمان با هم : تا یادگاریش هیچ وقت از بین نره و با تعجب به هم نگاه کردیم و اصلا متوجه فاصله ممنون نشدن بودیم
که آروم از هم فاصله گرفتیم و جونگ کوک ازم دفتر رو گرفت
جونگ کوک : ببخشید من معمولا درباره زندگیم با کسی حرف نمی زنم ....
و بعد با صدای کمی بلند شخصی رو صدا زد
جونگ کوک : تهیونگ* با صدای نسبتا بلند
که مردی با مو های سیاه اما فرفری در رو باز کرد
تهیونگ : بله ؟
جونگ کوک : این خانومی که می بینی منشی منه اگر میشه از خدمتکارا بپرس ببین چه اتاق خالی ای که قابل موندن توس باشه هست و ا/ت رو ببرش اونجا و براش که لباس خوب معرفی کن
تهیونگ : باشه داداش ولی یادت باشه فکر وقت معامله مون با آقای دین هست گفتم به یاد آوری بکنم
وایسا ببینم گفت داداش ؟
جونگ کوک : باشه ممنون
و اون پسری که فکر کنم اسمش تهیونگ بود بهم گفتش که دنبالش برم وقتی رفت و از خدمتکار درباره اتاق ها سوال پرسید خدمتکار گفت که دنبالش بریم و همون طور داشتیم به سمتی که فکر کنم اتاق جدیدم من بود می رفتیم همون پسر گفت
تهیونگ : سلام من تهیونگم برادر جونگ کوک هستم
۵.۳k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.