زنان زیادی را دیدم

‏زنانِ زیادی را دیدم...
که نگاهشان یخ زده است
روی ماتیکِ نا آشنایی...
عطرِ زنانه ای..
تارِ موی بلند تری...
شام های یخ زده ای...
ساعت کار های طولانی تری...
زنانِ زیادی را دیدم...
که تمامِ عمردر آشپزخانه
هرچه پیاز تفت می دهند...
اشک نمی ریزند...
و هر چه گلدان را پر از گل می کنند
پاییز از برگ ریزانِ اعتمادشان...
جایی نمی رود!
زنانِ زیادی هر روز...
زمستانِ خانه را با عطر قرمه سبزی...
برای فرزندانشان بهار می کنند!
زنان زیادی...
گاهی آن قدر ماهرانه ...
نقابِ خوشبختی زده اند...
که حتی مردشان فکر می کند ...
آن ها جز ته گرفتنِ ته دیگ ماکارانی ...
هیچ نمی فهمند...
من زنان زمستانیِ زیادی را دیده ام...
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://telegram.me/monlightyy/AAAAAFUOADsJTR6A
دیدگاه ها (۳)

اندکی فاصله میان ماست ..در ازدحامِ این شهر شلوغچند خیابان آن...

شوق دیدار تولبریز شد از جام وجودم...شدم آن عاشق دیوانه که بو...

#به-سلامتی-عزیزمآتش دوزخ باشدشراب باشدتو کنار من باشیو شیطان...

چه حالِ خوبــیست...مـن باشم و تـو...هوای پاییز...و عشقی که پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط