P32
جونگ کوک:چت شده تو چرا مثل یه غریبه رفتار میکنی
ا/ت:مگه همینطور هم نیست حالا هم ممنون میشم اتاقمو بهم نشون بدید
جونگ کوک:باشه بابا گاز نگیر(با خنده)
ا/ت:نه باید حرص بخورم(زیر لب جوری که جونگ کوک شنید)
جونگ کوک:الهی اره حرص نخور پیر میشی زشت میشی تهیونگ نمیگیرتت
ا/ت:ببین نمیخوام بزنم دک و دهنتو بیارم پایین خب پس بی سر صدا اتاقمو نشون بده
جونگ کوک:اها خود واقعیت اینه
ا/ت:مشکلی داری
جونگ کوک:نه
ا/ت:خوبه،پس راه بیوفت
جونگ کوک:باشه،حالا که تو راهیم یکم راجب دیشب بگو
(ا/ت وایمیسه چشماشو میبنده و با حرص باز میکنع)
ا/ت: لطفاً تا صبرم تموم نشده فقط راه و نشون بده باشه
جونگ کوک:حالا چرا حرص میخوری عع تهیونگ بیا
(تهیونگ داشت از راه روی روبرو رد میشد که جونگ کوک صداش میکنه و برمیگرده میره پیش اونا)
ا/ت:خر نمیشد دهنت و ببندی و عر عر نکنی فقط اون اتاق کوفتیو نشون میدادی
جونگ کوک:نه نمیشه چون من اگه کسی اذیت نکنم صبحم شب نمیشه ببخشید
ا/ت:که اینطور یه به نفعت تا وقت خودش اما حتما اینو میخوری
تهیونگ:ا/ت باید حرف بزنیم
(دست ا/ت میگیره و میکشه جونگ کوک به علامت خداحافظی دستشو براش تکون میده یه قدم دور نشده بودن که ا/ت دستشو از دست تهیونگ میکشه بیرون وایمیسه،ا/ت انگشت اشارش رو بالا میاره و شروع به حرف زدن میکنه)
ا/ت:دیگه حتی سعی نکن بهم نگاه کنی چه برسه به اینکه بهم دست بزنی
تهیونگ:ببین اون اتفاق دیشب از قصد نبود..
ا/ت:میدونم
تهیونگ:پس تو اگه برای غرورت نرفتی برای چی رفتی
ا/ت:میدونی چه از یکی یاد گرفتم که اعتماد مثل یه کاغذ میمونه اگع مچالش کنی دیگه هیچوقت مثل روز اولش نمیشه
تهیونگ:خواهش میکنم ا/ت من دوست...
(میپره وسط حرف تهیونگ)
ا/ت:اما من دوست ندارم،جونگ کوک لطفاً اتاقو نشونم بده
جونگ کوک:ها ب باشه بریم
(ا/ت برمیگرده بغض تو گلوش داره خفش میکنه همراه جونگ کوک به سمت اتاقش میره،وقتی به اتاق میرسن سعی میکنه صداشو جوری نشون بده که بغضی نباشه)
ا/ت:ممونم میتونی بری(با صدای بغضی)
جونگ کوک:اگع میخوای حرف
ا/ت:گفتم میتونی بری
جونگ کوک:پس من میرم اما اگه چیزی نیاز شد بهم بگو میام
ا/ت:ممنونم
(جونگ کوک میره از در بیرون تهیونگ و میبینه دستشو میگره میکشوندش یه جای دیگه)
جونگ کوک:بعد از اینکه ما رفتیم چی کارش کردی
تهیونگ:من هیچ کاریش نکردم فقط سونا یه دفعه اومد همه چیو بهم ریخت
جونگ کوک:خب تعریف کن بگو چی شد
تهیونگ: بعد از اینکه شما رفتین..(همه چیو براش تعریف کرد)
جونگ کوک:داداشم ریدی این گندی که زدی قابل جمع کردن نیست
تهیونگ:ممنون از انرژیت
جونگ کوک:منم اگه جای ا/ت بودم همین طوری رفتار میکردم
تهیونگ:چه جوری رفتار میکنه مگه
جونگ کوک:از صبح مثل غریبه ها رفتار کرد باهام رسمی صحبت میکرد
ا/ت:مگه همینطور هم نیست حالا هم ممنون میشم اتاقمو بهم نشون بدید
جونگ کوک:باشه بابا گاز نگیر(با خنده)
ا/ت:نه باید حرص بخورم(زیر لب جوری که جونگ کوک شنید)
جونگ کوک:الهی اره حرص نخور پیر میشی زشت میشی تهیونگ نمیگیرتت
ا/ت:ببین نمیخوام بزنم دک و دهنتو بیارم پایین خب پس بی سر صدا اتاقمو نشون بده
جونگ کوک:اها خود واقعیت اینه
ا/ت:مشکلی داری
جونگ کوک:نه
ا/ت:خوبه،پس راه بیوفت
جونگ کوک:باشه،حالا که تو راهیم یکم راجب دیشب بگو
(ا/ت وایمیسه چشماشو میبنده و با حرص باز میکنع)
ا/ت: لطفاً تا صبرم تموم نشده فقط راه و نشون بده باشه
جونگ کوک:حالا چرا حرص میخوری عع تهیونگ بیا
(تهیونگ داشت از راه روی روبرو رد میشد که جونگ کوک صداش میکنه و برمیگرده میره پیش اونا)
ا/ت:خر نمیشد دهنت و ببندی و عر عر نکنی فقط اون اتاق کوفتیو نشون میدادی
جونگ کوک:نه نمیشه چون من اگه کسی اذیت نکنم صبحم شب نمیشه ببخشید
ا/ت:که اینطور یه به نفعت تا وقت خودش اما حتما اینو میخوری
تهیونگ:ا/ت باید حرف بزنیم
(دست ا/ت میگیره و میکشه جونگ کوک به علامت خداحافظی دستشو براش تکون میده یه قدم دور نشده بودن که ا/ت دستشو از دست تهیونگ میکشه بیرون وایمیسه،ا/ت انگشت اشارش رو بالا میاره و شروع به حرف زدن میکنه)
ا/ت:دیگه حتی سعی نکن بهم نگاه کنی چه برسه به اینکه بهم دست بزنی
تهیونگ:ببین اون اتفاق دیشب از قصد نبود..
ا/ت:میدونم
تهیونگ:پس تو اگه برای غرورت نرفتی برای چی رفتی
ا/ت:میدونی چه از یکی یاد گرفتم که اعتماد مثل یه کاغذ میمونه اگع مچالش کنی دیگه هیچوقت مثل روز اولش نمیشه
تهیونگ:خواهش میکنم ا/ت من دوست...
(میپره وسط حرف تهیونگ)
ا/ت:اما من دوست ندارم،جونگ کوک لطفاً اتاقو نشونم بده
جونگ کوک:ها ب باشه بریم
(ا/ت برمیگرده بغض تو گلوش داره خفش میکنه همراه جونگ کوک به سمت اتاقش میره،وقتی به اتاق میرسن سعی میکنه صداشو جوری نشون بده که بغضی نباشه)
ا/ت:ممونم میتونی بری(با صدای بغضی)
جونگ کوک:اگع میخوای حرف
ا/ت:گفتم میتونی بری
جونگ کوک:پس من میرم اما اگه چیزی نیاز شد بهم بگو میام
ا/ت:ممنونم
(جونگ کوک میره از در بیرون تهیونگ و میبینه دستشو میگره میکشوندش یه جای دیگه)
جونگ کوک:بعد از اینکه ما رفتیم چی کارش کردی
تهیونگ:من هیچ کاریش نکردم فقط سونا یه دفعه اومد همه چیو بهم ریخت
جونگ کوک:خب تعریف کن بگو چی شد
تهیونگ: بعد از اینکه شما رفتین..(همه چیو براش تعریف کرد)
جونگ کوک:داداشم ریدی این گندی که زدی قابل جمع کردن نیست
تهیونگ:ممنون از انرژیت
جونگ کوک:منم اگه جای ا/ت بودم همین طوری رفتار میکردم
تهیونگ:چه جوری رفتار میکنه مگه
جونگ کوک:از صبح مثل غریبه ها رفتار کرد باهام رسمی صحبت میکرد
۱۲۴.۷k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.