کافهای تاریک

کافه‌ای تاریک
بیست و چهار دقیقه روبروی هم
بیست و چهار دقیقه سکوت
رنگ‌های رفته را مجسم کن
رویاهای گمشده در مه را
راست می‌گفت نبودن بیشتر
از بودن بود بلند شدم
قهوه را حساب کردم
و بیرون آمدم از دنیا
دیدگاه ها (۲)

هیشکی مثل شاملو نتونسته نوازش‌کردنو توصیف کنه، یه جا میگه:نا...

شب از جایی آغاز میشود کهقدِ دلتنگی‌هایت دلیل داری برای بیدار...

تو با کدام زبان صدایم می‌زنیسکوت تو را لمس می‌کنمبه من که نگ...

می شود فقط کمیمواظب احساس من باشیتا از بيم دلتنگی پر پر نشود...

نفرین شیرین. پارت 1

کوکاز خواب بیدار شدم نگاهی به ساعت کردم ساعت۶:۳۰ رو نشون می...

آینه جنگل مانند اقیانوسی روحم را لمس می‌کرد ، حسی عجیب بود و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط