بیاموزیم
#بیاموزیم
نجار، یک روز کاری را به پایان برد . آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند. موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند ، قبل از ورود ، نجار چند دقیقه در سکوت ، جلوی درختی در باغچه ایستاد.
بعد با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت. چهره اش بی درنگ تغییر کرد. خندان وارد خانه شد ، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند ، برای فرزندانش قصه گفت ، و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند. از آنجا می توانستند درخت را ببینند. دوستش دیگر نتوانست جلوی کنجکاوی اش را بگیرد و دلیل رفتار نجار را پرسید. نجار گفت :
این درخت مشکلات من است . موقع کار، مشکلات فراوانی پیش می آید، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد. وقتی به خانه می رسم ، مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم. روز بعد ، وقتی می خواهم سر کار بروم ، دوباره آنها را از روی شاخه برمی دارم. جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می روم تا مشکلاتم را بردارم ، خیلی از مشکلات ، دیگر آنجا نیستند و بقیه هم خیلی سبک تر شده اند
نجار، یک روز کاری را به پایان برد . آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند. موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند ، قبل از ورود ، نجار چند دقیقه در سکوت ، جلوی درختی در باغچه ایستاد.
بعد با دو دستش ، شاخه های درخت را گرفت. چهره اش بی درنگ تغییر کرد. خندان وارد خانه شد ، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند ، برای فرزندانش قصه گفت ، و بعد با دوستش به ایوان رفتند تا نوشیدنی بنوشند. از آنجا می توانستند درخت را ببینند. دوستش دیگر نتوانست جلوی کنجکاوی اش را بگیرد و دلیل رفتار نجار را پرسید. نجار گفت :
این درخت مشکلات من است . موقع کار، مشکلات فراوانی پیش می آید، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد. وقتی به خانه می رسم ، مشکلاتم را به شاخه های آن درخت می آویزم. روز بعد ، وقتی می خواهم سر کار بروم ، دوباره آنها را از روی شاخه برمی دارم. جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می روم تا مشکلاتم را بردارم ، خیلی از مشکلات ، دیگر آنجا نیستند و بقیه هم خیلی سبک تر شده اند
۸.۸k
۱۲ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.