دلبر مغرور من
˼ دلبر مغرور من ˹
#پارت3
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
هق هقم بالا گرفته بود دوباره کارت دعوت رو باز کردم و بهش نگاه کردم اه از نهادم بلند شد عروسی برای فردا شب بود تعادلی رو روی ریخته شدن اشکام نداشتم و حالم خیلی بد بود میتونست فردا شب عروسی من باشه اما این اتفاق نیوفتاد چرا و چرا اینقدر یهویش رو نمیدونم اما اون به من قول موندن داده بود !
حالا من باید میرفتم عروسی عشقم؟؟
اونو دست تو دست یکی دیگه میدیدم؟؟
نمیتونستم تحملش برام سخت بود کم کم چشامم گرم شد و همون جا روی زمین بخواب رفتم با شنیدن صداهایی که از پایین میومد بیدار شدم از اتاق بیرون رفتم و یه سرکی به پایین کشیدم نفسم تو سینم حبس شد اره قرار بود امشب شام بیاد خونمون اما تحملش برام سخت بود اینکه یه کس دیگه ایی رو جای بابامم ببینم کمرشکن بود ولی خب من و مامانم دو زن تنها بدون پشتوانه چیکار میکردیم حالا که همه ثروت بابا رو هم عموی نامردم بالا کشیده بود زندگی کردن تنهایی برامون سخت بود تا الان پشتم به سیاوش گرم بود اما بدجوری پشتمو خالی کرد تصمیم گرفتم برم پایین و با خوش رویی برخورد کنم حال خودم خوب نیس بزارم حال مامانم خوب باشه حالا که مامانم راضی به این ازدواجه مخالفت های من بی دلیله اشکامو پاک کردم و یه دستی به مانتوم کشیدم و رفتم پایین و سلام کردم
- سلام دختر گلم
خوب هستید اقای رادفر..؟
- ممنون عزیزم شکر خوبم
از اینکه حال خودمو خوب نشون بدم متنفر بودم اما مجبور بودم .
بزور دو لقمه غذا خوردم و از روی میز بلند شدم کم کم اوناهم بلند شدن و 3 نفرمون روی مبل جا خوش کردیم ...
#پارت3
...♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....♥️....
هق هقم بالا گرفته بود دوباره کارت دعوت رو باز کردم و بهش نگاه کردم اه از نهادم بلند شد عروسی برای فردا شب بود تعادلی رو روی ریخته شدن اشکام نداشتم و حالم خیلی بد بود میتونست فردا شب عروسی من باشه اما این اتفاق نیوفتاد چرا و چرا اینقدر یهویش رو نمیدونم اما اون به من قول موندن داده بود !
حالا من باید میرفتم عروسی عشقم؟؟
اونو دست تو دست یکی دیگه میدیدم؟؟
نمیتونستم تحملش برام سخت بود کم کم چشامم گرم شد و همون جا روی زمین بخواب رفتم با شنیدن صداهایی که از پایین میومد بیدار شدم از اتاق بیرون رفتم و یه سرکی به پایین کشیدم نفسم تو سینم حبس شد اره قرار بود امشب شام بیاد خونمون اما تحملش برام سخت بود اینکه یه کس دیگه ایی رو جای بابامم ببینم کمرشکن بود ولی خب من و مامانم دو زن تنها بدون پشتوانه چیکار میکردیم حالا که همه ثروت بابا رو هم عموی نامردم بالا کشیده بود زندگی کردن تنهایی برامون سخت بود تا الان پشتم به سیاوش گرم بود اما بدجوری پشتمو خالی کرد تصمیم گرفتم برم پایین و با خوش رویی برخورد کنم حال خودم خوب نیس بزارم حال مامانم خوب باشه حالا که مامانم راضی به این ازدواجه مخالفت های من بی دلیله اشکامو پاک کردم و یه دستی به مانتوم کشیدم و رفتم پایین و سلام کردم
- سلام دختر گلم
خوب هستید اقای رادفر..؟
- ممنون عزیزم شکر خوبم
از اینکه حال خودمو خوب نشون بدم متنفر بودم اما مجبور بودم .
بزور دو لقمه غذا خوردم و از روی میز بلند شدم کم کم اوناهم بلند شدن و 3 نفرمون روی مبل جا خوش کردیم ...
- ۳.۳k
- ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط