Bella shield
#Bella_shield
#سپر_بلا
#Part4
#وانشات
- داستان از زبان نویسنده -
سونیک : امی منو داری گول میزنی ؟ تیلز قبل از همه به من و تو گفته بود که از تمام جنگها و پشتیبانی ها فیلم میگیره فکر میکنی یادم رفته ؟
ناکلز (تعجب و با صدای نسبتا بلند) : پس چرا هیچوقت به ما نگفتین؟ ما زمانی فهمیدیم که تیلز...
سونیک : چون گفته بود راز نگهش دارم و منم به حرفش گوش دادم حالا هم بجنبین و اون فلشو بهم بدين...
- داستان از زبان امی -
میدونستم وقتی سونیک ناراحت یا عصبانیه نباید باهاش جر و بحث کنم پس تنها کاری که انجام دادم این بود که از جام بلند شدم و به سمت میز خودم رفتم رمز کشو رو زدم و فلش رو که داخل یه جعبه ی کوچیک گذاشته بودم برداشتم و به سمت سونیک گرفتم. اونم فلش رو ازم گرفت و به دیتا وصل کرد تا بتونه فیلم تیم پشتیبان رو بررسی کنه و فیلم عملیات رو کامل ببینه :
تیلز : خیل خوب امی با حرکت سه به تیم اصلی می پیوندیم؛ چیزی نمونده که بتونیم شکستش بدیم بعدش من میرم تا سیسمشون رو هک کنم و بعد جا و مکان اصلیشو ریشکن میکنیم
امی : تیلز این پنجاه و دومین بار بود که نقشه رو بهم توضیح دادی فهمیدم دیگه...
تیلز : فکر کنم خیلی شوق دارم که زودتر دنیا از دست تاریکی آزاد بشه ! و به همین دلیل باید همه چی بی عیب و نقص پیش بره
امی : آره و این پنجاه و دومین باری بود که این حرفو زدی
تیلز : خیلی خب... باشه ^^`
* جهش زمانی *
تیلز : وارد ساختمون شدم بنظرم خیلی پیشرفته و صددرصد هک کردنش سخت میاد!
امی : تمرکز کن تیلز سعی کن اتاقی رو پیدا کنی که انرژی داخلشه
تیلز : آره کامپیوترم داره سیگنالشو ردیابی میکنه تا وقتی میرم یه سر و گوشی آب میدم فکر نکنی واسه دیدن میرم هااااا دارم میرم پایگاهشون رو ببینم تا اممممم... بتونم یه نقشه از داخل پایگاه بکشم راستی فلشی رو که بهت دادم گم نکنی که لازمش دارم
امی: اهههههه... نگران نباش اون جاش امنه فقط حواست به ماموریت باشه
تیلز : حله نگران نباش
* جهش زمانی *
امی : تــــــ..ـیلز... باید عقب نشینی کنیم... اونجا اوضاع چطوره ؟
تیلز : اینجا هیچکی نیست ولی فقط نیمی از اطلاعات ذخیره شدن باید واسم وقت بخرین
امی : تیلز بی خیال اطلاعات شو باید عقب نشینی کنیم اگه بیشتر از این طول بکشه صددرصد هممون کشته میشیم
تیلز : ( نفس عمیق )... خیلی خب... شما برین !
امی : چی ؟! معلوم هست داری چی میگی امکان نداره !
تیلز : ببین نمیتونیم همینجوری بدون اطلاعات برگردیم فقط ما ضرر میکنیم و منم مواظب خودم هستم برمیگردم
امی : ولی تیلز...
تیلز : بسه حالا برین !!!
* پایان ویدیو *
قسمت بعد = میخواد نجاتش بده... چ... چی ؟ اون زندهـست ؟ اون واقعا زندهـست ؟ پس حرف شدو درست بود !
این داستان ادامه دارد...
#سپر_بلا
#Part4
#وانشات
- داستان از زبان نویسنده -
سونیک : امی منو داری گول میزنی ؟ تیلز قبل از همه به من و تو گفته بود که از تمام جنگها و پشتیبانی ها فیلم میگیره فکر میکنی یادم رفته ؟
ناکلز (تعجب و با صدای نسبتا بلند) : پس چرا هیچوقت به ما نگفتین؟ ما زمانی فهمیدیم که تیلز...
سونیک : چون گفته بود راز نگهش دارم و منم به حرفش گوش دادم حالا هم بجنبین و اون فلشو بهم بدين...
- داستان از زبان امی -
میدونستم وقتی سونیک ناراحت یا عصبانیه نباید باهاش جر و بحث کنم پس تنها کاری که انجام دادم این بود که از جام بلند شدم و به سمت میز خودم رفتم رمز کشو رو زدم و فلش رو که داخل یه جعبه ی کوچیک گذاشته بودم برداشتم و به سمت سونیک گرفتم. اونم فلش رو ازم گرفت و به دیتا وصل کرد تا بتونه فیلم تیم پشتیبان رو بررسی کنه و فیلم عملیات رو کامل ببینه :
تیلز : خیل خوب امی با حرکت سه به تیم اصلی می پیوندیم؛ چیزی نمونده که بتونیم شکستش بدیم بعدش من میرم تا سیسمشون رو هک کنم و بعد جا و مکان اصلیشو ریشکن میکنیم
امی : تیلز این پنجاه و دومین بار بود که نقشه رو بهم توضیح دادی فهمیدم دیگه...
تیلز : فکر کنم خیلی شوق دارم که زودتر دنیا از دست تاریکی آزاد بشه ! و به همین دلیل باید همه چی بی عیب و نقص پیش بره
امی : آره و این پنجاه و دومین باری بود که این حرفو زدی
تیلز : خیلی خب... باشه ^^`
* جهش زمانی *
تیلز : وارد ساختمون شدم بنظرم خیلی پیشرفته و صددرصد هک کردنش سخت میاد!
امی : تمرکز کن تیلز سعی کن اتاقی رو پیدا کنی که انرژی داخلشه
تیلز : آره کامپیوترم داره سیگنالشو ردیابی میکنه تا وقتی میرم یه سر و گوشی آب میدم فکر نکنی واسه دیدن میرم هااااا دارم میرم پایگاهشون رو ببینم تا اممممم... بتونم یه نقشه از داخل پایگاه بکشم راستی فلشی رو که بهت دادم گم نکنی که لازمش دارم
امی: اهههههه... نگران نباش اون جاش امنه فقط حواست به ماموریت باشه
تیلز : حله نگران نباش
* جهش زمانی *
امی : تــــــ..ـیلز... باید عقب نشینی کنیم... اونجا اوضاع چطوره ؟
تیلز : اینجا هیچکی نیست ولی فقط نیمی از اطلاعات ذخیره شدن باید واسم وقت بخرین
امی : تیلز بی خیال اطلاعات شو باید عقب نشینی کنیم اگه بیشتر از این طول بکشه صددرصد هممون کشته میشیم
تیلز : ( نفس عمیق )... خیلی خب... شما برین !
امی : چی ؟! معلوم هست داری چی میگی امکان نداره !
تیلز : ببین نمیتونیم همینجوری بدون اطلاعات برگردیم فقط ما ضرر میکنیم و منم مواظب خودم هستم برمیگردم
امی : ولی تیلز...
تیلز : بسه حالا برین !!!
* پایان ویدیو *
قسمت بعد = میخواد نجاتش بده... چ... چی ؟ اون زندهـست ؟ اون واقعا زندهـست ؟ پس حرف شدو درست بود !
این داستان ادامه دارد...
۱.۸k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.