نیستی ...
نیستی ...
درست روبه روی دوست داشتنهایت چادر زده ام ...
پا به پای نبودنهایت پیر میشوم
دور از چشمِ
مردمِ این شهر ، پشتِ شعرهایی
که برایت نخواهم گفت میمیرم...
عجب روزهای
بی قید و بندی ، کاش هرگز
"به خودم" نیایم وقتی قرار نیست او به من بیاید ...
بازار وفا و حراجیهای
محبت گذشت و تازه میدانم که
تو
"هزارمرتبه ازمن زمستانی تر بودی"
درست روبه روی دوست داشتنهایت چادر زده ام ...
پا به پای نبودنهایت پیر میشوم
دور از چشمِ
مردمِ این شهر ، پشتِ شعرهایی
که برایت نخواهم گفت میمیرم...
عجب روزهای
بی قید و بندی ، کاش هرگز
"به خودم" نیایم وقتی قرار نیست او به من بیاید ...
بازار وفا و حراجیهای
محبت گذشت و تازه میدانم که
تو
"هزارمرتبه ازمن زمستانی تر بودی"
۳.۳k
۲۶ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.