نیستی

‍ ‍ نیستی ...
درست روبه روی دوست داشتنهایت چادر زده ام ...
پا به پای نبودنهایت پیر میشوم
دور از چشمِ
مردمِ این شهر ، پشتِ شعرهایی
که برایت نخواهم گفت میمیرم...
عجب روزهای
بی قید و بندی ، کاش هرگز
"به خودم" نیایم وقتی قرار نیست او به من بیاید ...
بازار وفا و حراجیهای
محبت گذشت و تازه میدانم که
تو
"هزارمرتبه ازمن زمستانی تر بودی"
دیدگاه ها (۳)

به لب نام تو می گویم به دل عشقت نهان دارم شبیه ماه می تابی ت...

:چشم مست یار را میخانه میریزد بهمسوز چشم یار را بتخانه میریز...

🖤 تقدیم به روح علی عزیزصبوری کن "دل" تنگم که مردن حق آدم هاس...

دعوت به آرامش نکن زیبای خوبموقتی نباشی زندگی ، تجویز مرگهپ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط