دنیای دیگر
(آتسوشی و آکوتاگاوا دور میز نشستن
آتسوشی:بهههه! خیلی خوشمزه شده!
بعد از چند لقمه چاقو رو ور میداره و مربا رو لای نون درست میکنه
آکو : رانپو-کون من یک سوال دارم!
رانپو: بفرمایید! بپرس !
آتسوشی با لحن مهربون ولی جدی: رانپو-کون!
و چاقو رو محکم به میز میزنه که به میز میچسبه و صاف می ایسته
رانپو به سمت آتسوشی بر میگرده
آتسوشی: رانپو-کون! چرا به دازای گفتید از ماموریت دور بمونه و به جای دازای ، چویا رو بردید ؟
رانپو مضطرب میشه: منظورتون چی؟
اوکو: رانپو-کون ما خر نیستیم چرا؟
رانپو:
♡داخل اتاق مهمون ♡
دازای زمانی که بیدار میشه متوجه ی هویچ کوچکی در در آغوشش به خواب رفته میشه و آروم زمزمه میکنه:چویا؟ چویا! هویچک ! بلند شو !
چویا نجوا کرد: ها ؟ من بیدارم نگران نباش😴
چویا داشت دروغ میگفت ، دازای اونو هم خوب میدونست
دازای خندید و گفت:بلند شو آماده شو ساعت ۱۱ شده خواب آلو😄😆
دازای بلند میشه و صورتش رو آب میزنه
وقتی بر میگرده چویا رو با چشمای بسته و بدون حرکت وسط اتاق میبینه!
دازای: 😂 هویج تنبل ! بزار کمک کنم
دازای لباس بلند چویا رو در بیاره(خجالت بکشید! بی ادب ها ! چویا زیر این لباس دکمه دار یک تیشتر پوشیده بود! فکر بد نکنید) و یک لباس مناسب تر و اندازی چویا تر به چو چو میده! بعد موهای چویا رو شونه میکنه و با کش میبنده !
چویا و دازای به سمت پذیرایی میرن
آتسوشی داره با تعجب به رانپو نگاه میکنه و اکو سعی میکنه خونسرد باشه
دازای:سلاممم! صبح بخیررر!! چیزی...شده؟
چویا:صبح بخیر!🥱ها؟ اسنک پنیر و کره درست کردید رانپو-کون؟ ؟؟ هوراااااا واییی بدید بهممممم😆😆😆😆😆
دازای یک لحظه تمام چیز های دنبا رو فراموش میکنه و غرق زود چویا میشه !
انگار روزه اخر دنیا هست و آسمونی خیلی خوشکل شده !
انگار یهو یک جای خوبی !
دازای:😊🙂
علامت وقتی اومد یعنی داره با خودش زر میزنه⬅️ " )
دازای به خودش میاد"دازای چته؟ به خودت بیا
دازای:من همشو میخورممم😋 ماله مننن حملههههههههه
چویا:غلتتتتتتت کننن! احمق دراززززززز!
آتسوشی میخنده:ابنا همیشه جنگ داشتن؟
آکو:آره! وقتی رانپو-کون وچویا-ساما دازای-سان باهم بودن اینقدر بحث و داد بوددد! یک بار موری_سان تا یک هفته حبس خانگی داد به سوکوکو ! یک هفته سکوت
چویا:بی معرفت!😑
دازای: بیشعور! 😒
رانپو:آکوتاگاوا_سان! زشته!😳
همه مشغول صبحونه خوردن میشن
دازای:خوب فردا نقشه چی هست؟
آتسوشی:دازای-سان شما پیش سیگما-کون بمونید!
دازای:چرا؟؟؟
رانپو: دازای، اونا انگار با سیگما کار دارن! اگر کاری کنن! ریسک نکن ! تو به عنوان پشتیبانی هستی ولی باید پیش سیگما-کون بمونی!
دازای:اما.....آخه... باشه !
رانپو:خوب بیاید وارد اتاق مخصوص بشیم!
آتسوشی:بهههه! خیلی خوشمزه شده!
بعد از چند لقمه چاقو رو ور میداره و مربا رو لای نون درست میکنه
آکو : رانپو-کون من یک سوال دارم!
رانپو: بفرمایید! بپرس !
آتسوشی با لحن مهربون ولی جدی: رانپو-کون!
و چاقو رو محکم به میز میزنه که به میز میچسبه و صاف می ایسته
رانپو به سمت آتسوشی بر میگرده
آتسوشی: رانپو-کون! چرا به دازای گفتید از ماموریت دور بمونه و به جای دازای ، چویا رو بردید ؟
رانپو مضطرب میشه: منظورتون چی؟
اوکو: رانپو-کون ما خر نیستیم چرا؟
رانپو:
♡داخل اتاق مهمون ♡
دازای زمانی که بیدار میشه متوجه ی هویچ کوچکی در در آغوشش به خواب رفته میشه و آروم زمزمه میکنه:چویا؟ چویا! هویچک ! بلند شو !
چویا نجوا کرد: ها ؟ من بیدارم نگران نباش😴
چویا داشت دروغ میگفت ، دازای اونو هم خوب میدونست
دازای خندید و گفت:بلند شو آماده شو ساعت ۱۱ شده خواب آلو😄😆
دازای بلند میشه و صورتش رو آب میزنه
وقتی بر میگرده چویا رو با چشمای بسته و بدون حرکت وسط اتاق میبینه!
دازای: 😂 هویج تنبل ! بزار کمک کنم
دازای لباس بلند چویا رو در بیاره(خجالت بکشید! بی ادب ها ! چویا زیر این لباس دکمه دار یک تیشتر پوشیده بود! فکر بد نکنید) و یک لباس مناسب تر و اندازی چویا تر به چو چو میده! بعد موهای چویا رو شونه میکنه و با کش میبنده !
چویا و دازای به سمت پذیرایی میرن
آتسوشی داره با تعجب به رانپو نگاه میکنه و اکو سعی میکنه خونسرد باشه
دازای:سلاممم! صبح بخیررر!! چیزی...شده؟
چویا:صبح بخیر!🥱ها؟ اسنک پنیر و کره درست کردید رانپو-کون؟ ؟؟ هوراااااا واییی بدید بهممممم😆😆😆😆😆
دازای یک لحظه تمام چیز های دنبا رو فراموش میکنه و غرق زود چویا میشه !
انگار روزه اخر دنیا هست و آسمونی خیلی خوشکل شده !
انگار یهو یک جای خوبی !
دازای:😊🙂
علامت وقتی اومد یعنی داره با خودش زر میزنه⬅️ " )
دازای به خودش میاد"دازای چته؟ به خودت بیا
دازای:من همشو میخورممم😋 ماله مننن حملههههههههه
چویا:غلتتتتتتت کننن! احمق دراززززززز!
آتسوشی میخنده:ابنا همیشه جنگ داشتن؟
آکو:آره! وقتی رانپو-کون وچویا-ساما دازای-سان باهم بودن اینقدر بحث و داد بوددد! یک بار موری_سان تا یک هفته حبس خانگی داد به سوکوکو ! یک هفته سکوت
چویا:بی معرفت!😑
دازای: بیشعور! 😒
رانپو:آکوتاگاوا_سان! زشته!😳
همه مشغول صبحونه خوردن میشن
دازای:خوب فردا نقشه چی هست؟
آتسوشی:دازای-سان شما پیش سیگما-کون بمونید!
دازای:چرا؟؟؟
رانپو: دازای، اونا انگار با سیگما کار دارن! اگر کاری کنن! ریسک نکن ! تو به عنوان پشتیبانی هستی ولی باید پیش سیگما-کون بمونی!
دازای:اما.....آخه... باشه !
رانپو:خوب بیاید وارد اتاق مخصوص بشیم!
- ۸۹۰
- ۱۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط