پاها فقط راه نمیروند

پاها فقط راه نمی‌روند،
گاهی می‌رقصند،
گاهی موسیقی می‌سازند...
.
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد.
آن‌قدر که اشک‌ها خشک شوند،
باید این تن اندوهگین را چلاند
و بعد دفتر زندگی را ورق زد...
به چیز دیگری فکر کرد.
باید پاها را حرکت داد
و همه‌چیز را از نو شروع کرد...
.
دیدگاه ها (۲)

زندگی آن شعری است که عزیزی نوشته است برای من و توزندگی تابلو...

و منیقین دارم زیباترین اتفاق برای من دوست داشتنِ تو بود،،، ل...

می‌دانی! یک زن وقتی عاشق شد؛ تمام دنیای خود را تقدیم می‌کند ...

هر چند احمقانهولی بخشی از وجودم از این حقیقت به درد آمده بود...

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

رمان وقتی دوست برادرته و.... پارت سیزدهم: در دفتر چه جیمین چ...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط