هزار یک شب سه خاتون بغدادی

هزار یک شب ....سه خاتون بغدادی ...
*شب سیزدهم *
ای امیر من دیشب گفتم که ژنده پوش دومی شاهزادی بود که طوفان اورا به وادی عربستان کشانده وانگاه عفریته اورا به میمون تبدیل کرد ،واکنون ملک جوان بخت ادامه سرگذشت آن نگون بخت.
ژنده پوش ای خاتون وقتی من به میمون تبدیل شدم از قله کوه پایین امده وخود را به ساحل رساندم وکشتی دیدم سریع به طور پنهانی سوار کشتی شدم .روز اول پنهان بودم تا اینکه روز دوم مسافران کشتی متوجه حضور من شدن وگفتن حضور یک میمون بد شگون است.وخواستن مرابه اب انداخته .حتی یکی از مسافران خواسته مرا بکشد .من اشک ریزان به درگاه خدا پناه برم.دل ناخدا به رحم آمد گفت این موجود خدا به من پناه اوردخطا ست که اورا به خاطر خرافات بکشیم .مسافران پذیرفتن .یک ماه گذشت .ومن مثل خدمتکار وفادار دستورات ناخدا رااطاعت کردم.به بندری رسیدیم . پادشاه آن دیارکه وصف اجناس کشتی شنیده بود،خادمان رابه لنگرگاه فرستاده بود تا لیست اجناس وارزش کالا رالیست کرد وبه نزد او ببرنند.لوحی نوشتن .وهنوزلوح جای داشت که من عزم نوشتن کردم علارقم اعتراض بازرگان ناخدا اجازه داد ومن با نسخ ،نستلیع، رقاع ،ثلث ،شروع به نوشتن کردم .
جزبه عدل نپرد هیچ مرغ اندر هوا
مرغ را گویی همی عدل توبال پردمد
(دوستان ابیات طولانی است فقط همین نوشتم)واما پادشاه که شرح اجناس رادیده بود هیچ کدام را نخواسته بود الا شاعر خوش نویس رابیاورند .
باوجود اینکه فهمیدیک میمون نوشته اصرار به خریدن میمون را کرده بود.من به همراه خادمان به دربار رسیدم و تمام رسوم واردشدن به قصر وشرفیاب شدن به نزد پادشاه را به جاوآوردم،...
وانگاه بعد از شام پادشاه قصدبازی شطرنج کردن ومن هم با او بازی کردم وچون اوررا مات کردم.مورد توجه پادشاه قرارگرفتم .ودخترش صدازد ای گلبانو بیا واین میمون زیرک را ببین .گل بانو تامرادید گریست وگفت: پدراین میمون امیر زاد است که طلسم شده واینگونه شد..
وپادشاه به من نگاهی کرد آیا گل بانو راست میگوید ؟من تعظیم کردم .که اری ....
سپس گل بانو گفت : من از پیر زالی جادو فرارگرفت واکنون جادو این امیر زاده را باطل میکنم ...
.یک ساعت گل بانو ورده وحرکات عجیب انجام میداد.که ناگهان عفریته ای ظاهر شد برسرگل بانو فریاد کشید چراپیمان شکنی کردای ودر کار جرجیس دخالت کردی
وانگه عفریته خود رابه شیردراورد وگل بانوهم شمیرباتارموی خود درست کرد وبه شیر حمله کرد واورازخمی کرد ،وشیرزخمی عنکوبت شد .گل بانو مار .سپس کرکس دوعنکبوت دوبار ه شیر .وکرکس عقاب شد وشیرانار شد ولی توسط کرکس پاره شد

وتمام دانه هاش به روی زمین افتادبه غیراز یک دانه که به اب درون حوض اب افتاد.وگل بانواینبار خروس شد ودانه انار راخورد به غیر ازدانه درون حوض .به دورن آب پرید این بار عفریته ماهی شد وگل بانو نهنگ وانگاه از بیرون امد ن وتبدیل به گدازهای اتش شدن.وبه هم برخوردن ودرپی این زد وخورد اتش چشم چپم کور وچانه م اینگونه بی مو .وحتی این گدازه ها به پادشاه صدمه وارد کرد.وگلوبانو عفریته راشکت داد.
وسپس وردی خواند وطلسم مرا باطل کرد.وسپس گفت ای پدر من سال ها قبل ازپیر جادو اموختم وازمن خواست عفریته شوم .ولی من نپذیرفتم .وپیر گفت حال که عفریته نمیشوی .هرگز از جادو استفاده نکن ،اگر استفاده کنیدتوسط جویسوس کشته خواهی شد.
وامروز کشته میشوم .
واماپدر این شاهزاده است که سال هاوقبل به دیارما امد تاوخوشنویس فراگیرد..وان زمان اوازهوش وزکاوتش به گوشم رسید.اورا بدون ایکنه متوجه شد دیدم و به اوعلاقمندم شوم درتمام مدت من سرراه اوقرار میگرفتم .اما این شاهزاد انقدر نجیب بود که هیچ گاه مرا ندید.عاقبت خواستم عشقم رابه اواعتراف کنم ولی اودیار ماراترک کرده بود.من تمام این مدت درفراق عشق او میسوختم .وامروز این گونه دیدم .بااینکه میدانستم اگر جادو استفاده کنم کشته میشوم .برای نجات معشوقه م هر کاری میکنم . وازجان خود میگذرم..
وانگاه دودی قصر رافرارگرفته وگل بانو به میان خود کشید وگلبانو فریاد کشید گفت (عاشق ان است که ازجان گذرد به خاطر یار)
بعداز این ماجرا من کاخ راترک کردم وحتی به دیاردخود نرفتم به بغداد امدم سازه خریدم با این دومرد که مثل من بودن برخورد کردم وخواستیم ساززد وگذران زندگی کنیم .
اکنون این جان من واین شما..
خاتون اشک ریزان گفت من هرگز جان شاهزاده هنرمند نگون بخت رانمیگرم .شمارا ببخشیدم
وحکایت به اینجارسید شهرباز به خواب رفت بود
*پایان شب سیزدهم*
دیدگاه ها (۱۳)

دیشب آخونده شبکه ۱ داشت میگفت خدا هیچ موجودی رو بی دلیل نیاف...

هروقت دلم می‌گیره میرم تو سایتهای آنلاین رزرو هتلاتاقمم مشخص...

تشخیص عسل

ابن کم ، کیست!!!!!!!؟ برادرکوچیکتر ابن زیاد!!! بگی...

#دوپارتی#هیونجین #درخواستی اخرثقتی شب عروسی... ویو ات ساعت ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط