با تو نگفته بودم از گریه های هر شب
با تو نگفته بودم از گریه های هر شب
عشقت نشسته بر دل، جانم رسیده بر لب
من بی تو سرگردان، من بی تو حیرانم
شرحی ز گیسویت ... حال پریشانم
بی تابم این شب ها بی خوابم ای رؤیا
از تو چه پنهان من، گم کرده ام خود را
پیدایم کن ... شیدایم کن
آزادم کن از این سکوت بی پروا
چشمی بگشا بشکن شب را
تا با تو بگذرم از این همه غوغا
عشقت نشسته بر دل، جانم رسیده بر لب
من بی تو سرگردان، من بی تو حیرانم
شرحی ز گیسویت ... حال پریشانم
بی تابم این شب ها بی خوابم ای رؤیا
از تو چه پنهان من، گم کرده ام خود را
پیدایم کن ... شیدایم کن
آزادم کن از این سکوت بی پروا
چشمی بگشا بشکن شب را
تا با تو بگذرم از این همه غوغا
۱.۳k
۲۸ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.