تکپارتی دوستانه غمگین

تکپارتی دوستانه غمگین
هانا : سلام من هانا ام و دوستای مجازی ی زیادی دارم ، ولی نمیخوام با کسی صمیمی بشم، ولی دوتا از دوستای مجازیم که اسمشون یوری و ساراعه بهم عادت کردن ، جوری که هر چند روز یک بار باهم حرف میزنیم ، من باید ترکشون کنم ولی نمیتونم 💔
هانا ویو
تو صفحه چت یوری بودم
جوابمو نمیداد و فکر کنم باهام قهر کرده بود ،
صفحه ی چتمون
یوری : یعنی چی که میخوام ترکت کنم ؟ هانا میفهمی چی داری میگی؟
هانا : آره یوری متأسفم ولی.......باید این کارو انجام بدم
اشکام سرازیر میشد و این کار بشدت برام سخت بود ولی با تمام لرزش دستم انگشتمو روی گزینه ی بلاک زدم و یوری رو بلاک کردم
دیدم سارا پیام داده بهترین وقت بود که بهش بگم
یکم اشکامو پاک کردم که دیدم باز شه ولی بازم چشمام پر شد
رفتم توی صفحه ی چت
سارا : سلام هانا جون چطوری؟ دلم برات تنگ شده بود ، دو سه روز هست ازت خبری نیس خوبی؟
هانا : سلام ....هومم خوبم
سارا : هانا چت شده خیلی ناراحت به نظر میرسی ؟
هانا : سارا متأسفم که اینو بهت میگم ولی....ما باید این دوستی رو تموم کنیم
سارا : هانا میفهمی چی میگی؟
هانا : آره خوبم میفهمم چی میگم ، از طرف من از یوری معذرت خواهی کن و لطفا آنفالوم کن
سارا : تا نگی چت شده هیچکاری نمیکنم
هانا : سارا لطفا دلیلشو نپرس و آنفالوم کن و در آخرم باید بگم من آدم خوبی نیستم ‌و به همین دلیل خداحافظ
سارا : هانا ....نکن
هانا : خدافظ و ببخشید ، تو از یوری بزرگتری پس مواظبش باش
سارا : هانا....
دوباره با لرزش دستم انگشتمو روی گزینه ی بلاک بردم و فشارش دادم ، ساراهم بلاک شد ، اشکام بیشتر از همیشه سرازیر شد و شروع کردم به گریه کردن..........

پایان ، این داستان واقعی یکی از فالوارم که باهاش حرف میزدم بود 💔 خودش این درخواستو داد💔
امیدوارم هرجا هست حالش خوب باشه
دیدگاه ها (۶)

پارت ۴۱ فیک دور اما آشنا

پارت ۴۰ فیک دور اما آشنا

پارت ۳۹ فیک دور اما آشنا

سناریو داستان ساختگی دنیای وارونه

⁴³کوکبرگشتم به بخش کار خودم و تو دفترم نشستم ده دقیقه بعدتق ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط