پارت ۴۰ فیک دور اما آشنا

پارت ۴۰
آدلیا ویو
بعد از چند مین منشی قهوه مو آورد
آدلیا: ممنون
منشی : نوش جونتون ، راستی خانم امروز خیلی خوشگل شدین ، البته خوشگل بودین ها خوشگل تر شدین
آدلیا: ممنون
منشی با تعظیم از اتاق خارج شد و منم به کارام ادامه دادم
چند ساعت بعد
وقت رفتن بود و تقریبا همه رفته بودن
وسایلامو جمع کردم و از اتاق زدم بیرون
رفتم سمت اتاق تهیونگ و در زدم
تهیونگ ویو
در : تق تق
تهیونگ : بله؟
آدلیا: منم عشقم بیا بریم
تهیونگ : باشه چاگی بیا تو من وسایلمو جمع کنم بعد بریم
آدلیا : باشه
آدلیا ویو
بعد از این حرف تهیونگ درو باز کردم و رفتم روی یکی از صندلی ها نشستم و منتظر موندم تا وسایلاشو جمع کنه
بعد از چند مین همه ی وسایلاشو جمع کرد
تهیونگ : خب حالا بریم
از جام پاشدم و از اتاق خارج شدم
تهیونگم اومد بیرون و پشتش درو بست
تهیونگ : آدلیا بهت گفتن ۴ روز دیگه مهمونیه؟
آدلیا: آره ولی نمیشد یکم عقب بندازی ؟
تهیونگ : چاگیا تو روز سالگرد باید برگزار شه خب
آدلیا: باشه
سوار ماشین شدیم و اومدیم خونه
تهیونگ : اوف خسته شدم
آدلیا: منم ، وای الان شام چی درست کنم؟
تهیونگ : چاگیا تو خسته ای برو لباساتو عوض کن امشب غذا سفارش میدم
آدلیا: باشه مرسی
رفتم تو اتاق و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم ، موهامو خشک کردم و لباس راحتیامو پوشیدم ، روتین پوستیمو انجام دادم و موهامو دم اسبی بستم
رفتم پایین
تهیونگ : چی دوست داری سفارش بدم؟
آدلیا: اومم جی جاگ مِیون
تهیونگ : باشه
۲ ساعت بعد
آدلیا : اوف گشنمه چرا نمیاره
تهیونگ : چاگیا یکم صر کن الاناس که بیارن
آدلیا : باشه
در : دینگ دینگ
تهیونگ : من برم بگیرم
آدلیا: باشه فقط سریع بیا(کیوت)
تهیونگ : باشه فدات شم
تهیونگ رفت و بعد از چند ثانیه با غذا اومد
ظرفا و چاپستیکا رو آوردم و گذاشتم روی میز
هردومون روی صندلی هامون نشستیم و تهیونگ غذارو باز کرد
آدلیا: بیخیال بشقاب بیا همینجوری بخوریم
تهیونگ : باشه
چاپستیکامونو ورداشتیم و شروع کردیم به غذا خوردن
بعد از چند مین غذامون تموم شد
آدلیا: مرسی عشقم
تهیونگ : خواهش میکنم قربونت برم
چاپستیکا رو توی سینک گذاشتم و ظرفا که تمیز بودو دوباره توی کابینت گذاشتم و ظرفی که غذاتوش بودنو انداختم دور
با سرعت نور چاپستیکارو شستم و گذاشتم سرجاش
با کمک تهیونگ آشپزخونه رو جمع کردیم ، بعد از چند مین کارمون کاملا تموم شد
آدلیا : خسته ای قهوه درست کم بخوریم؟
تهیونگ : نه چاگیا خوابت میپره بیا بریم بخوابیم
آدلیا : باشه
باهم به اتاق اومدیم
روی تخت دراز کشیدم که تهیونگ گفت
تهیونگ: بیب نمیخای لباساتو عوض کنی؟
آدلیا : نه بیخیال خیلی خستم ، بیا سریع بخوابیم که از فردا به خاطر مراسم یه هیاهویی توی شرکته
تهیونگ : موافقم
کنارم روی تخت دراز کشید و باهم خوابیدیم.......
ادامه دارد.......

شرط : ۱۲ لایک و ۵ کامنت
دخترا شرطو برسونین کل فیکو میذارم تموم شه بریم سراغ بعدی
دیدگاه ها (۷)

تکپارتی دوستانه غمگینهانا : سلام من هانا ام و دوستای مجازی ی...

پارت ۳۹ فیک دور اما آشنا

پارت ۳۸ فیک دور اما آشنا

پارت ۱۴ فیک دور اما آشنا

پارت ۱۷ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط