باز هم شب شد و سر گردانیم
باز هم شب شد و سر گردانیم
خیره بر ماه و چه بی سامانیم
میشد از حالِ بدم درک کنی
خاکِ خشکی ، عطشِ بارانیم
همه پژمرده در این آبادی
مردُمانی به نظر خندانیم
گاه آرام و کمی دل نگران
از جهان بی خبر وُ حیرانیم
درد داریم ؛ خدایا زجهان
بغض تلخیم و ز غم گریانیم
نیمه شبها همه در تنهایی
درد مندیم و پیِ درمانیم
انتها را چه کسی میداند
ما که دیباچه ی هر طوفانیم
خیره بر ماه و چه بی سامانیم
میشد از حالِ بدم درک کنی
خاکِ خشکی ، عطشِ بارانیم
همه پژمرده در این آبادی
مردُمانی به نظر خندانیم
گاه آرام و کمی دل نگران
از جهان بی خبر وُ حیرانیم
درد داریم ؛ خدایا زجهان
بغض تلخیم و ز غم گریانیم
نیمه شبها همه در تنهایی
درد مندیم و پیِ درمانیم
انتها را چه کسی میداند
ما که دیباچه ی هر طوفانیم
۴.۷k
۱۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.