پدرم به کار کردن باور داشت.
پدرم به کار کردن باور داشت.
بسیار به اینکه شاغل است مفتخر بود.
بعضی اوقات که بیکار بود،
شرمنده بود.
آنقدر شرمگین بود،
که صبحها از خانه خارج میشد،
و عصرها بازمیگشت،
تا همسایه ها متوجه نشوند بیکار است.
من اما مرد همسایه را دوست داشتم.
او فقط روی صندلی ای در حیاط خلوتش مینشست،
و به دایره هایی که بر دیواره گاراژش نقاشی کرده بود،
دارت پرتاب میکرد.
در لس آنجلسِ سال ۱۹۳۰
او خردی داشت که
گوته، هگل، کیرکگارد، نیچه، فروید، جسپرز، هایدگر و توینبی هم به سختی میتوانستند انکارش کنند.
- چارلز بوکفسکی
بسیار به اینکه شاغل است مفتخر بود.
بعضی اوقات که بیکار بود،
شرمنده بود.
آنقدر شرمگین بود،
که صبحها از خانه خارج میشد،
و عصرها بازمیگشت،
تا همسایه ها متوجه نشوند بیکار است.
من اما مرد همسایه را دوست داشتم.
او فقط روی صندلی ای در حیاط خلوتش مینشست،
و به دایره هایی که بر دیواره گاراژش نقاشی کرده بود،
دارت پرتاب میکرد.
در لس آنجلسِ سال ۱۹۳۰
او خردی داشت که
گوته، هگل، کیرکگارد، نیچه، فروید، جسپرز، هایدگر و توینبی هم به سختی میتوانستند انکارش کنند.
- چارلز بوکفسکی
۱.۷k
۲۰ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.