قفله درو باز کردیم رفتیم افتادیم زمین همه مست بودیم هیچی

قفله درو باز کردیم رفتیم افتادیم زمین همه مست بودیم هیچی حالیمون نبود ک یدفه جیمین برگشت ب کوکی گفت:یااا بسه هانیارو تمومش کردی انقد لباشو دستکاری نکن
کوکی:اوه راس میگیا بعدشم ما الان کجاییم
جیمین:خونه ی من
کوکی:اوه یس
جیمین یدفه رفت سره بالکن خونه و در حالی ک خیابون شلوغ بود گفت:سما دوست دارمممممم
همه خندیدیم من گفتم:هنو دوس داشتنت بهم ثابت نشده
یدفه دیدیم صدای خروپف میاد اوه هانیا با کوکی خوابیده بودن کوکی هانیارو تو بغلش چلونده بود بطوری ک نفس کشسدن واسه هانیا سخت شده بود
منو جیمین تو حاله خودمون بودیم و هزیون میگفتیم ک من گفتم:اون لبای صورتیتو انقد گاز نگیر میخورمتا
جیمین:بفرمایید
لبمو گذاشتم رو لبش دنبا واسه من شده بود...
خوابیدیم تو بغله هم تا صب
صبحش بیدار شدم دیدم کوکی و هانیا تو بغله همن منم مثه ی کاغذه چلونده شده تو بغل جیمین خندیدم و خواستم دستشو از رو خودم بردارم ک سفت تر بغلم کرد یکم شل کردم دستشو و دوباره خواستم برم ک جیمین گفت:نمیتونی ب این راحتیا فرار کنی از دستم بیبی
من:با ی بوس چطوری!؟
اجفت پا پرید وگفت :بعله خانومم
ی بوس رو لباش کاشتم رفتم هانیارو از تو بغل کوکی کشیدم و گفتم هانی بدو بریم ک مامان قبرمونوکنده فقط مونده کفن بپوشیم و زنده زنده بریم توش
بلند شد گفتم پاشو دیگع اجی
ی بوس رو لبای کوکی کاشت اومد جیمین ی پودو گفت:ترسو
من:جیمینننننننن
جیمین:شوخی کردم ملکه سما
من:خعله خب دیگه بسه عشقم ما باید بریم بوس دادمش و رفتیم
از در ک بیرون اومدیم یدفه دوستای قدیمیمون هلنا و مهکامه و نیایشو دیدیم خیلی خوشحال شدیم سلاو احوالپرسی کردیم و یدفه دیدم چندتا پسر پشته سرمون هست من ب هلنا و هانیا گفتم برن تا با پسرا لاس بزنن و منم ب جیمین زنگ بزنم چون اونت هی مارو صدا میزدن و پشته سرمون یچیزایی میگفتن
زنگ زدم ی کوچه بالاتر از خونه ی جیمین بود با جین و وی و کوکی و شوگا اومد
هانیا رفت ب کوکی گفت ک یکیشون بهم پیشنهاد دوستی داد و کوکی گفت:کجاس تا پدربزرگشو دربیارم این حرفا موقعی زدع شد ک جیمین و بقیه با اونا دعوا میکردن
کلی کتک خوردن وسط کوچه و فرارا کردن
جیمین اومد گفت :چیزیت ک نشد کاری باهات ک نکردن
من:ن فقط ی کوچولو ترسیدم
من متوجه چشمک جین ب هلنا و خجالت کشیدن هلنا شدم
هلنا ی پوزخند زد و با هم رفتیم تو کوچه ها دور زدیم و جین رفت ب سمته هلنا و گفت:هلنا چند سالته و گفت:هم سنه خودتم بیبی
جین:خب راستش..
هلنا:راستش چی!؟
جین:خب من ازت خوشم اومده
اینو بلند گفت و ماهمه خندیدیم
هلناگفت:خیله خب ب عشقم نخندین
همه ب هم نگا کردیم ک یدفه جین هلنارو بلند کرد و گذاشت رو کولش
ما موندیم شاهد ی عشقه دیگع...
امیدوارم خوشتون اومده باشه گایزززز
فقط لیک نکنید نظرم بدید لدفا
@helena.m
@dandan123
@helena.bts
@v.bts
دیدگاه ها (۵)

تفلدت مبارک دوس داشتنیه من تفلد تفلد تفلدت مبارک مبارک مبارک...

امروز رفتیم با جیمین بیرون لج کرده واسم چش بند بگیر موخوامLi...

عایا میدانستید دانشمندان ثابت کردند یک تار موی این هفت نفر ب...

کاش براتون مهم بودم

پارت پنجاه یکرفتیم پیش دخترا نشستیمو یکم گپ زدیم ک دختر عموم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط