با دل دیوانهام گاهی مدارا میکنی

با دلِ دیوانه‌ام گاهی مدارا میکنی 
گوشه چشمی به من داری و حاشا میکنی

ماهی افتاده بر خاکم کنار پای تو 
هرچه در خون میتپم تنها تماشا میکنی

چشم از زیبایی خود برنمیداری، ولی 
ِ دست‌ِکم آیینه ها را نیز زیبا میکنی

عشق میجویی اگر، چون دیگران ترکم مکن 
در چنین ویرانه ‌هایی گنج پیدا میکنی

من به میل خود به پایت سر نهادم، جان بخواه 
جان به قربانت! چرا این پا و آن پا میکنی؟
دیدگاه ها (۴)

زخمم بزن، که زخم مرا مرد میکنداصلا برای عشق سرم درد می کندزخ...

ﭼﺮﭼﻴﻞ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :ﺭﻭﺯﻱ ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎﮐﺴﻲ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻓﺘﺮ BBC ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺼ...

زندگی کردن، نایاب ترین چیز در دنیاست، بیشتر مردم فقط وجود دا...

هیچ‌چیز تکان نمی‌خورد و این‌جابیشتر شبیه عکس است تا زندگی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط