سناریو با اویکاوا🤍
اویکاوا در لباس والیبال خود بود، لباس سفید با لهجه های آبی روشن. او علامت شماره 1 را داشت، در پشت و جلو توپ والیبال را در دست داشت.
سیدنی:هی تورو
سر اویکاوا تکان خورد و به یکی از هم تیمی هایش هیناتا نگاه کرد. آهی کشید
اویکاوا: "هی... چه خبر رفیق."
سیدنی:اسم منننننن چیه
*اویکاوا چشمانش را گرد کرد*
اویکاوا:"س-س-سی-سی...سیدنی" *لکنت کرد*
سیدنی:چرا لکنت می کنی
*اویکاوا به دور نگاه کرد* "من-من-من-این خیلی مهم نیست-فقط کمی عصبیم" *اویکاوا زیر لب زمزمه کرد*
سیدنی:چرا
*اویکاوا آهی کشید* "من-من-اینطوریم که گفتم. فقط کمی عصبی هستم *دوباره لکنت کرد*
*سیدنی:گرفتن دستش*
سیدنی:چی شده چرا دستات سرده؟
*اویکاوا از این موضوع غافلگیر شد، کمی مبهوت شد، زبان بدنش سفت شد. اویکاوا سعی کرد دستش را از چنگ سیدنی دور کند، دستانش می لرزیدند. اویکاوا بسیار خجالتی بود، این یکی از عیب های اوست، او دوست ندارد مردم دست او را بگیرند یا تماس لمسی داشته باشند.
سیدنی:ببخشید
*اویکاوا آه سنگینی کشید* "من-من-خوبم" *اویکاوا به لکنت زبان ادامه داد.
سیدنی:لطفا عصبی نباش
*اویکاوا از این موضوع کمی متعجب شد، بسیاری از افرادی که او را می شناختند بدشان نمی آمد که او یک آدم لکنت زبان است. اویکاوا به آرامی لبخند زد، سعی کرد اعصابش را تحت کنترل درآورد.* "من-من-فقط متاسفم، من فقط..." *اویکاوا به لکنت زبان ادامه داد*
*سیدنی لب های اویکاوا رو بوسید*
*چشم های اویکاوا کمی گشاد شد، از این موضوع غافلگیر شد، یخ زده بود و حتی اگر می خواست نمی توانست حرف بزند. قلبش شروع به تپیدن کرد و گونه هایش قرمزتر از قرمز شدند.*
سیدنی:i love you
*اوکاوا باز هم مات و مبهوت بود، هیچ کس تا به حال کلمه "L" را به او نگفته بود.. اویکاوا بالاخره افکارش را جمع کرد و دستانش را دور سیدنی حلقه کرد، زبان بدنش اکنون آرام تر شده بود، آنقدر مات و مبهوت بود که نتوانست حرفی بزند.*
سیدنی:میتونی بگیش.......
*لبخند کوچکی روی صورتش پخش شد، تردید کرد. نمی دانست چه بگوید، احساساتش همه جا را فرا گرفته بود، بالاخره بعد از مدت ها توانست حرفش را بزند.* "من... اوه من... من..."
سیدنی:تو منودوست نداری...... اشکالی نداره.......
*اوئیکاوا ناگهان چشمانش گشاد شد، به چشمان سیدنی نگاه کرد و گفت* "س-س-سیدنی... من تو را دوست دارم" * گونه های اویکاوا از خجالت گفتن آن هنوز قرمز شده بود، او کمی لکنت داشت اما در کل لکنت او نبود. به همان اندازه بد نیست.*
سیدنی:چی
*اویکاوا فقط به خیره شدن در چشمان سیدنی ادامه داد*"وای-دوستت دارم..." *اویکاوا از گفتن آن کمی خجالت می کشید و لکنتش داشت برمی گشت چون به گفتن این جور حرفها عادت نداشت. حالا قیافهی کبوتری دوستداشتنی داشت * "متاسفم، فقط این را به کسی نگفتهام."
سیدنی بغلش کرد
*اوdکاوا در حالی که سیدنی را به خود نزدیک می کرد لبخند زد، زبان بدنش خیلی راحت تر بود. آنها در آغوش یکدیگر ماندند و فقط همدیگر را در آغوش می گرفتند، او با فشار دادن بدن سیدنی به بدنش احساس گرما و آرامش می کرد، کمی احساس خجالت می کرد اما بدنش هم آرام بود. اویکاوا در حالی که پیشانی سیدنی را می بوسید خنده ای آرام بلند کرد.*
پایان
سیدنی:هی تورو
سر اویکاوا تکان خورد و به یکی از هم تیمی هایش هیناتا نگاه کرد. آهی کشید
اویکاوا: "هی... چه خبر رفیق."
سیدنی:اسم منننننن چیه
*اویکاوا چشمانش را گرد کرد*
اویکاوا:"س-س-سی-سی...سیدنی" *لکنت کرد*
سیدنی:چرا لکنت می کنی
*اویکاوا به دور نگاه کرد* "من-من-من-این خیلی مهم نیست-فقط کمی عصبیم" *اویکاوا زیر لب زمزمه کرد*
سیدنی:چرا
*اویکاوا آهی کشید* "من-من-اینطوریم که گفتم. فقط کمی عصبی هستم *دوباره لکنت کرد*
*سیدنی:گرفتن دستش*
سیدنی:چی شده چرا دستات سرده؟
*اویکاوا از این موضوع غافلگیر شد، کمی مبهوت شد، زبان بدنش سفت شد. اویکاوا سعی کرد دستش را از چنگ سیدنی دور کند، دستانش می لرزیدند. اویکاوا بسیار خجالتی بود، این یکی از عیب های اوست، او دوست ندارد مردم دست او را بگیرند یا تماس لمسی داشته باشند.
سیدنی:ببخشید
*اویکاوا آه سنگینی کشید* "من-من-خوبم" *اویکاوا به لکنت زبان ادامه داد.
سیدنی:لطفا عصبی نباش
*اویکاوا از این موضوع کمی متعجب شد، بسیاری از افرادی که او را می شناختند بدشان نمی آمد که او یک آدم لکنت زبان است. اویکاوا به آرامی لبخند زد، سعی کرد اعصابش را تحت کنترل درآورد.* "من-من-فقط متاسفم، من فقط..." *اویکاوا به لکنت زبان ادامه داد*
*سیدنی لب های اویکاوا رو بوسید*
*چشم های اویکاوا کمی گشاد شد، از این موضوع غافلگیر شد، یخ زده بود و حتی اگر می خواست نمی توانست حرف بزند. قلبش شروع به تپیدن کرد و گونه هایش قرمزتر از قرمز شدند.*
سیدنی:i love you
*اوکاوا باز هم مات و مبهوت بود، هیچ کس تا به حال کلمه "L" را به او نگفته بود.. اویکاوا بالاخره افکارش را جمع کرد و دستانش را دور سیدنی حلقه کرد، زبان بدنش اکنون آرام تر شده بود، آنقدر مات و مبهوت بود که نتوانست حرفی بزند.*
سیدنی:میتونی بگیش.......
*لبخند کوچکی روی صورتش پخش شد، تردید کرد. نمی دانست چه بگوید، احساساتش همه جا را فرا گرفته بود، بالاخره بعد از مدت ها توانست حرفش را بزند.* "من... اوه من... من..."
سیدنی:تو منودوست نداری...... اشکالی نداره.......
*اوئیکاوا ناگهان چشمانش گشاد شد، به چشمان سیدنی نگاه کرد و گفت* "س-س-سیدنی... من تو را دوست دارم" * گونه های اویکاوا از خجالت گفتن آن هنوز قرمز شده بود، او کمی لکنت داشت اما در کل لکنت او نبود. به همان اندازه بد نیست.*
سیدنی:چی
*اویکاوا فقط به خیره شدن در چشمان سیدنی ادامه داد*"وای-دوستت دارم..." *اویکاوا از گفتن آن کمی خجالت می کشید و لکنتش داشت برمی گشت چون به گفتن این جور حرفها عادت نداشت. حالا قیافهی کبوتری دوستداشتنی داشت * "متاسفم، فقط این را به کسی نگفتهام."
سیدنی بغلش کرد
*اوdکاوا در حالی که سیدنی را به خود نزدیک می کرد لبخند زد، زبان بدنش خیلی راحت تر بود. آنها در آغوش یکدیگر ماندند و فقط همدیگر را در آغوش می گرفتند، او با فشار دادن بدن سیدنی به بدنش احساس گرما و آرامش می کرد، کمی احساس خجالت می کرد اما بدنش هم آرام بود. اویکاوا در حالی که پیشانی سیدنی را می بوسید خنده ای آرام بلند کرد.*
پایان
۴.۶k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.