صبح برفی امروز خواستم برایت بنویسم

صبح برفی امروز خواستم برایت بنویسم:
«هوا سرد است...
دردت به جانم ؛
شال گردن نمی‌خواهی امسال؟»
یادم آمد
دوستم نداری دیگر.....



🍂 🍁
دیدگاه ها (۱)

عاشقت بودم و این رابه هزاران ترفندسعی کردم که بفهمانم و فهمی...

امروزکدام یک از لبخندهایت را پوشیده‌ای که این‌قدر دلنشین‌تر ...

از حسرت ِ بازیّ ِ دستتلای ِ موهایَم!از گریه هایَم،لابه لای ِ...

از وسعت تنهایی ام آن قدر بگویم:تنها کس من بودی و من هیچ کس ت...

حالا باز دوباره وقتش شده که برای تو بنویسم . باید جز به جز ا...

موضوع:من عاشق بچه شدم ....پارت ۲ اخراسمات داره دوست نداری نخ...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط