حالا باز دوباره وقتش شده که برای تو بنویسم باید جز به ج
حالا باز دوباره وقتش شده که برای تو بنویسم . باید جز به جز از تو را بیاورم بنشانم روی یک کاغذ سفید تا یادم نرود که اگر در ورطه تکرار افتادم، چه فرهادها در سینه ام کشته شده بود که تو آن را زنده کردی . باید جمله های تنت را آهنگ عاشقانه داد تا سرودی شود روی لب های من ، که اگر باز در ورطه تکرار افتادم یادم بماند در اوج تنهایی زیر گوشِ کُنده ی خشکِ درختی که من بودم ، تو بودی که خواندی : وصال عشق را مسلخ نمی برد و بعد نگاهم کردی که یعنی اگر درست شنیدن را یاد بگیرم تمام جواب هایت را در سکوت هم میتوانم بفهمم . باید از اعجاز سر انگشتان تو نوشت و از یاد نبرد که اگر روزی با غول بی شاخ و دُم "عادت" درافتادم ، به خاطر بیاورم در آن شب سرد و سیاه داشتم راهم را بیراهه میرفتم و تو بودی که دستم را گرفتی و من به سیاره چشمانت نگاه کردم و گفتم زین پس همه ی عمرم را بیراهه خواهم رفت .
از نو برایت بنویسم .
مهم نبود آن شب ها چقدر سرد گذشت چون ما پشتمان به هم گرم شد ، مهم نبود چقدر تلخ گذشت چون ما کاممان به هم شیرین شد و مهم نبود که چقدر تاریک است ، چون چشم ما به هم روشن شد .
#علی_والی
از نو برایت بنویسم .
مهم نبود آن شب ها چقدر سرد گذشت چون ما پشتمان به هم گرم شد ، مهم نبود چقدر تلخ گذشت چون ما کاممان به هم شیرین شد و مهم نبود که چقدر تاریک است ، چون چشم ما به هم روشن شد .
#علی_والی
- ۷۳.۱k
- ۲۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط