رویای جوانی
#رویای #جوانی
#پارت_۴
داشتم قدم میزدیم با هیونگی که دیدم همه یه جا جمع شدن و یکی داشت آهنگ میخوند و می رقصید . من رقص و آهنگ رو خیلی دوست داشتم و به هیونگی گفتم :
( + هیونگی ، _ آروئام )
_ هیونگی ! هیونگی !
+ بله چی شده ؟
_ بیا بریم رقصشو ببینیم ، آهنگش که خیل باحاله .
+ آخه اگه دیر بریم جین نگران میشه .
_ فقط پنج دیقه لطفا ..
و بعد قیافم رو طوری ملوس کردم که اصن نتونست نه بیاره .
+ باشه ولی زود بر میگردیم . گفته باشم . و در ضمن ، اگه جین قر قر کنه من هیچی رو گردن نمیگیرم .
_ نگران نباش اون تو هتل سرش شلوغه اصن یادش نیست که ما وجود داریم .
( همان لحظه جین )
بزار ببینم قیمتا چقد شده برم ددر دودور 😂
( از زبان آروئام )
رفتیم جلو و دیدم که یه پسره که بهش میخورد نوزده بیست سالش باشه یه آهنگ باحال گذاشته و باهاش میرقصه .
مردمم انگار براش پول میریختن . وقتی کارش تموم شد هیونگی رو یه صندلی خوابیده بود . پسره هم داشت پولا رو جمع می کرد . خجالت میکشیدم ولی از طرفی هم می خواستم بدونم کجا زندگی میکنه . کی هست شغلش چیه و......
تو افکاراتم غرق شده بودم که یهو یکی گفت :
( + پسره ، _ آروئام )
+ دختر کوچولو ؟ خوبی ؟
_ جان ؟ با منین ؟
+ آره با شمام . حالتون خوبه ؟
_ بله تو فکر بودم . راستش شما خیلی باحال اون حرکتا رو انجام میدادید و می خواستم بدونم چجوری .
یه لبخند زد و گفت : خودم یاد گرفتم .
_ جدی ؟ داری راست میگی ؟ یا شوخی میکنی ؟
خیلی زیاد روی کردم که یهو یکی گفت : چیکار میکنی ؟
برگشتم و دیدم هیونگی بود .
_ داشتم با این آقا خفنه حرف میزدم .
خندش گرفته بود هم هیونگی و هم پسره یه دفعه گفت : منو جیمین صدا کن . اسمم جیمینه . پارک جیمین . من تو سئول زندگی نمیکنم ولی یه چند روزی اومدم اینجا . شما ها هتل نمیشناسین ؟
_ چرا میشناسیم .
یونگی : هی نه .
یه چش غره های سلیطه ای بچگونه بهش رفتم و گفتم : به تو ربطی نداره .
بردیمش پیش جین و چون اتاق خالی نداشتیم مجبور شدیم تو اتاق یونگی ببریمش .
یونگی : خودتو مرده بدون .
آروئام : چیه مگه .
راستش یونگی زیاد از جیمین خوشش نمیومد
ولی یه روز دوتاشون رو فرستادیم تا برن و یکم خرید کنن . ( من و جین می خوایم این دو تا رو با هم خوب کنیم ولی بی فایده است با وجود هیونگی سرد )
( از زبان یونگی )
ازش متنفرم . اصنم آروئام و جین نمیفهمن این قضیه رو هی منو میندازن با این مرتیکه .😒
( از زبان جیمین )
من واقعا دوست دارم با هیونگی دوست بشم ولی انگار از من خوشش نمیاد ولی چرا ؟ 🥺
( از زبان یونگی )
تو همین فکرا بودم که دیدم همون قلدرا که برام قلدری میکردن ( که آروئام از دستشون نجاتش داد ) جلومون سبز شدن . لعنت بهش . نمی خوام جلوی جیمین ضایع شم . ولی چیکار کنم ؟
جیمین و ول کردم و فرار کردم ولی یهو یکی منو از پشت گرفت و پرت کرد زمین . بعدم شروع کرد به کتک زدن من . همونی بود که ازش بدم میومد .
_ خب ، خب ، یونگی کوچولو ، پس از دست ما فرار میکنی آره !
و انقد منو زدن که نمیتونستم نفس بکشم .
+ من.... من.....
ولی یه دفعه جیمین اونا رو پرت کرد اونور .
واقعا حس بدی داشتم با اینکه باهاش بد رفتاری کرده بودم و ازش متنفر بودم ، اون منو نجات داد 🥺
ولی با وجود حرفایی که تو راه بهش زدم توقع نداشتم . اگه اون نبود قطعا می مردم 😭
( حرف های یونگی به جیمین )
#بی_تی_اس
#رمان_بی_تی_اس
#بنگتن
#کره_جنوبی
#نامجون
#جین
#شوگا
#جیهوپ
#جیمین
#تهیونگ
#جونگکوک
#پارت_۴
داشتم قدم میزدیم با هیونگی که دیدم همه یه جا جمع شدن و یکی داشت آهنگ میخوند و می رقصید . من رقص و آهنگ رو خیلی دوست داشتم و به هیونگی گفتم :
( + هیونگی ، _ آروئام )
_ هیونگی ! هیونگی !
+ بله چی شده ؟
_ بیا بریم رقصشو ببینیم ، آهنگش که خیل باحاله .
+ آخه اگه دیر بریم جین نگران میشه .
_ فقط پنج دیقه لطفا ..
و بعد قیافم رو طوری ملوس کردم که اصن نتونست نه بیاره .
+ باشه ولی زود بر میگردیم . گفته باشم . و در ضمن ، اگه جین قر قر کنه من هیچی رو گردن نمیگیرم .
_ نگران نباش اون تو هتل سرش شلوغه اصن یادش نیست که ما وجود داریم .
( همان لحظه جین )
بزار ببینم قیمتا چقد شده برم ددر دودور 😂
( از زبان آروئام )
رفتیم جلو و دیدم که یه پسره که بهش میخورد نوزده بیست سالش باشه یه آهنگ باحال گذاشته و باهاش میرقصه .
مردمم انگار براش پول میریختن . وقتی کارش تموم شد هیونگی رو یه صندلی خوابیده بود . پسره هم داشت پولا رو جمع می کرد . خجالت میکشیدم ولی از طرفی هم می خواستم بدونم کجا زندگی میکنه . کی هست شغلش چیه و......
تو افکاراتم غرق شده بودم که یهو یکی گفت :
( + پسره ، _ آروئام )
+ دختر کوچولو ؟ خوبی ؟
_ جان ؟ با منین ؟
+ آره با شمام . حالتون خوبه ؟
_ بله تو فکر بودم . راستش شما خیلی باحال اون حرکتا رو انجام میدادید و می خواستم بدونم چجوری .
یه لبخند زد و گفت : خودم یاد گرفتم .
_ جدی ؟ داری راست میگی ؟ یا شوخی میکنی ؟
خیلی زیاد روی کردم که یهو یکی گفت : چیکار میکنی ؟
برگشتم و دیدم هیونگی بود .
_ داشتم با این آقا خفنه حرف میزدم .
خندش گرفته بود هم هیونگی و هم پسره یه دفعه گفت : منو جیمین صدا کن . اسمم جیمینه . پارک جیمین . من تو سئول زندگی نمیکنم ولی یه چند روزی اومدم اینجا . شما ها هتل نمیشناسین ؟
_ چرا میشناسیم .
یونگی : هی نه .
یه چش غره های سلیطه ای بچگونه بهش رفتم و گفتم : به تو ربطی نداره .
بردیمش پیش جین و چون اتاق خالی نداشتیم مجبور شدیم تو اتاق یونگی ببریمش .
یونگی : خودتو مرده بدون .
آروئام : چیه مگه .
راستش یونگی زیاد از جیمین خوشش نمیومد
ولی یه روز دوتاشون رو فرستادیم تا برن و یکم خرید کنن . ( من و جین می خوایم این دو تا رو با هم خوب کنیم ولی بی فایده است با وجود هیونگی سرد )
( از زبان یونگی )
ازش متنفرم . اصنم آروئام و جین نمیفهمن این قضیه رو هی منو میندازن با این مرتیکه .😒
( از زبان جیمین )
من واقعا دوست دارم با هیونگی دوست بشم ولی انگار از من خوشش نمیاد ولی چرا ؟ 🥺
( از زبان یونگی )
تو همین فکرا بودم که دیدم همون قلدرا که برام قلدری میکردن ( که آروئام از دستشون نجاتش داد ) جلومون سبز شدن . لعنت بهش . نمی خوام جلوی جیمین ضایع شم . ولی چیکار کنم ؟
جیمین و ول کردم و فرار کردم ولی یهو یکی منو از پشت گرفت و پرت کرد زمین . بعدم شروع کرد به کتک زدن من . همونی بود که ازش بدم میومد .
_ خب ، خب ، یونگی کوچولو ، پس از دست ما فرار میکنی آره !
و انقد منو زدن که نمیتونستم نفس بکشم .
+ من.... من.....
ولی یه دفعه جیمین اونا رو پرت کرد اونور .
واقعا حس بدی داشتم با اینکه باهاش بد رفتاری کرده بودم و ازش متنفر بودم ، اون منو نجات داد 🥺
ولی با وجود حرفایی که تو راه بهش زدم توقع نداشتم . اگه اون نبود قطعا می مردم 😭
( حرف های یونگی به جیمین )
#بی_تی_اس
#رمان_بی_تی_اس
#بنگتن
#کره_جنوبی
#نامجون
#جین
#شوگا
#جیهوپ
#جیمین
#تهیونگ
#جونگکوک
- ۹.۳k
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط