هزار آیینه می رویَد به هر جا می نهی پا را
هزار آیینه میرویَد به هر جا مینهی پا را
همینقدر ازتو میدانم:هوایی کردهای ما را
سحَر میلغزد از سرشانههایت تا بیاویزد
به گِرد بازوانت باز، بازوبندِ دریا را
میان چشمهایت دیدهام قد میکشدباران
و اندوهی که وسعت میدهد بیتابیِ ما را
شمردم بارها انگشتهایم را، بگو آیا
از اول بشمرم بر روی چشمم مینهی پا را؟
من ازطعم دوبیتیهای بارانخورده لبریزم
کنار اشکهایم میشود آویخت دریا را
شب و آشفتگی بادستهایت میخورد پیوند
زمین گم میکند در شیب سرگردانیات ما را
تمام راه پر میگردد از آوای سرشارت
و باران میتکانَد اشتیاقِ اطلسیها را...
#خاصترین
همینقدر ازتو میدانم:هوایی کردهای ما را
سحَر میلغزد از سرشانههایت تا بیاویزد
به گِرد بازوانت باز، بازوبندِ دریا را
میان چشمهایت دیدهام قد میکشدباران
و اندوهی که وسعت میدهد بیتابیِ ما را
شمردم بارها انگشتهایم را، بگو آیا
از اول بشمرم بر روی چشمم مینهی پا را؟
من ازطعم دوبیتیهای بارانخورده لبریزم
کنار اشکهایم میشود آویخت دریا را
شب و آشفتگی بادستهایت میخورد پیوند
زمین گم میکند در شیب سرگردانیات ما را
تمام راه پر میگردد از آوای سرشارت
و باران میتکانَد اشتیاقِ اطلسیها را...
#خاصترین
۲.۴k
۲۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.