my prisoner

پارت ۴۵(داریم به اسمات چانمین و پارت های آخر نزدیک میشویم دوستانن)
هیونجین: خب حالا عروسیتون کی هست؟ * پوزخند *
بنگچان: هیونجین!
سونگمین نگاهی به بنگچان کرد. یعنی اونا واقعا قرار بود ازدواج کنن؟...
بنگچان: به تو ربطی نداره پسره کله شق..
هیونجین، با حالتی که انگار آزرده شده گفت
هیونجین: هی..چه داداش بدی..تو نباید بهم بگیی؟
فلیکس: هیونجین اونو تازه اعتراف کردن..فکر نمیکنی زوده؟
هیونجین: اگه ازدواج کنن اون هرزه هم گورشو گم میکنه و میره.
بنگچان: باید به عمو خبر بدم..بعد پرتش میکنیم بیرون...راستی فلیکس
فلیکس: بله آقا‌؟
بنگچان: تو حالت خوبه؟
فلیکس، از سوال بنگچان کمی تعجب کرد و نمیدونست منظورش چیه.
فلیکس: چطور؟
بنگچان: بخاطر دیشب..
فلیکس، با یاد اوری اتفاقات دیشب و اینکه الان بنگچان و سونگمین هم میدونن گونه هاش صورتی شد.
فلیکس: بله بهترم.
بنگچان: اگه اون کله شق زیاده روی کرد بهم بگو..
هیونجین: هوی..
هیونجین، دستش رو دور فلیکس انداخت و اون رو به خودش نزدیک تر کرد.
هیونجین: اون مال منه..ار کاری بخوام میکنم..
بنگچان: میدونم هیونجین ولی نمیخوام یوقت بخاطر تو درد و زجر بکشه* با طعنه *
هیونجین: اگه اون چیزی نخواد من انجام نمیدم...میدونی من الان نگران سونگمینم* با تمسخر *
فلیکس، با این حرف هیونجین، چشماش گرد شد و خنده اش گرفت.
سونگمین، اولش متوجه چیزی نشد ، اما بعد ، وقتی منظور هیونجین رو فهمید سرخ شد و سرش رو پایین گرفت.
بنگچان: آهای!..سونگمین به حرف اون گوش نده.
بعد یهو سونگمین زد زیر خنده. بنگچان ، از خنده اون تعجب کرد و گفت
بنگچان: این خنده برای چی بود؟
سونگمین: و-وقتی..با-باهم..ب-بحث..می-می-کنید...خ-خنده...داره
فلیکس: راست میگه..واقعا از اون شخصیت جدی و سردتون دور میشید.
بنگچان، متوجه حرف های سونگمین نشد و فقط داشت به حرف زدنش گوش میداد. بالاخره داشت خوب میشد...بلاخره یک جمله کامل رو گفت. اون رو محکم بغل کرد و بوسه ای روی موهاش گذاشت.
بنگچان: خیلی خوب داری پیش میری..سونگمین تو تونستی یه جمله کامل بگی..خیلی خوبه..*با ذوق*
دیدگاه ها (۲۳)

my prisoner

my prisoner

my prisoner

my prisoner

اگه روح اعضا رو میشد به یک رنگ تشبیه کرد، اون رنگ چی بود💕:.࣪...

ازدواج اجباری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط