ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۵۹
رفت تو یه رستوران شيك همون اطراف.
از پنجره کنارمون برج درخشان ایفل رو میدیدم کلاهمو برداشتم و روی میز گذاشتم و به جیمین نگاه کردم.
جدي به بيرون خیره بود.
روبروم نشسته بود اما انگار فرسنگها ازم فاصله داشت. عميق نگاش کردم اما اصلا متوجهم نبود.
نفس عمیقی کشیدم که گارسون اومد و منو رو آورد و جیمز
از فکرش خارج شد. غذا سفارش دادیم.
تمام شام به حرفاي معمول و قشنگ .گذشت
از پاریس ،میگفت از دوران درس خوندنش اینجا از ایفل از
غذا.. و منم ذوق زده تماماً گوش شده بودم و میشنیدمش.
بعد غذا اومدم بیرون و باز کنار برج ایستادیم. نگاه قشنگ و ابیشو اورد روم و مهربون گفت: همه
خوبه؟ چي
با بغض شيريني نگاش کردم و لبخند زدم و گفتم خيلي. دستاشو نرم برد زیر موهام و گردنم رو قاب گرفت و
مهربون نوک بینیمو نرم بوسید
با لذت چشمامو بستم و دستامو روی دستش گذاشتم عمیق و خبیث گفت تو پاریس شهر عشاق باشي و همسفرت
رو نبوسي خيلي سنگدليه..
از لحنش چشمامو باز کردم و بلند خندیدم
اونم خندید هر دو بلند و بیخیال میخندیدیم
يقه شو توي مشتم گرفتم و عمیق و با عشق گفتم نمیخوام
گرا باشه
یقه شو توی مشتم گرفتم و عمیق و با عشق گفتم نمیخوام
سنگدل باشم.. گفت منم نرم و جدي
و هر دو یه دفعه و همزمان با هم سرمونو جلو کشیدیم و
لبهامون رو قفل کردیم.
خيلي محكم و بي قرار به کمرم چنگ زد و منو به خودش
فشرد.. خيلي عميق و بي قرار همو میبوسیدیم و سفت همدیگه رو
چسبیده بودیم که هیچ کدوممون جدا نشه...
خيلي محكم به خودش میفشردن و تند و پر عطش
میبوسیدم.
هیچی تو اطرافمون اونقدر جالب و جذاب نبود که همدیگه رو رها کنیم..
دستشو روي نیم رخم گذاشت و لبامو عمیق کشید غرق لذت دستامو دور کمرش انداختم که به سکو تکیه داد و
کمرم رو محکم نوازش کرد.
باد موهامو به حرکت در آورد.
موهاي آزادم رو نوازش کرد و اروم لبهاشو جدا کرد. با نفس هاي سنگين اروم چشمامو باز کردم
چشماش هنوز بسته بود و سینهاش تند بالا و پایین میشد.. اروم چشماشو باز کرد و زل زد تو چشمام.
چشماي ابي قشنگش درياي بي پايان و جذاب من بود. زیباترین منظره اي که هیچ وقت دلم نمیخواست از دستش
بدم.
دست به موهام کشید و تند نگاه از مکند و دستشو انداخت
دور شونه ام و گفت بریم هتل...دیروقته..
و راه افتاد و دستم رو کشید
غرق آرامش با لبخند باریکی دست و دست رفتیم هتل به محض وارد شدن به اتاق رفت روی مبل دراز کشید و تلویزیون رو روشن و شبکه هاي تلویزیون رو جابه جا کرد.
با لبخند رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم و در حالیکه
خب بچه ها این دفه شرط ها با شما خودتون بگید شرط چیه و برسونید منتظرم
اگه شب دارن بعدی رو فردا صبح یا شب فعلا شب غمگین شما بخیر
( فصل سوم ) پارت ۴۵۹
رفت تو یه رستوران شيك همون اطراف.
از پنجره کنارمون برج درخشان ایفل رو میدیدم کلاهمو برداشتم و روی میز گذاشتم و به جیمین نگاه کردم.
جدي به بيرون خیره بود.
روبروم نشسته بود اما انگار فرسنگها ازم فاصله داشت. عميق نگاش کردم اما اصلا متوجهم نبود.
نفس عمیقی کشیدم که گارسون اومد و منو رو آورد و جیمز
از فکرش خارج شد. غذا سفارش دادیم.
تمام شام به حرفاي معمول و قشنگ .گذشت
از پاریس ،میگفت از دوران درس خوندنش اینجا از ایفل از
غذا.. و منم ذوق زده تماماً گوش شده بودم و میشنیدمش.
بعد غذا اومدم بیرون و باز کنار برج ایستادیم. نگاه قشنگ و ابیشو اورد روم و مهربون گفت: همه
خوبه؟ چي
با بغض شيريني نگاش کردم و لبخند زدم و گفتم خيلي. دستاشو نرم برد زیر موهام و گردنم رو قاب گرفت و
مهربون نوک بینیمو نرم بوسید
با لذت چشمامو بستم و دستامو روی دستش گذاشتم عمیق و خبیث گفت تو پاریس شهر عشاق باشي و همسفرت
رو نبوسي خيلي سنگدليه..
از لحنش چشمامو باز کردم و بلند خندیدم
اونم خندید هر دو بلند و بیخیال میخندیدیم
يقه شو توي مشتم گرفتم و عمیق و با عشق گفتم نمیخوام
گرا باشه
یقه شو توی مشتم گرفتم و عمیق و با عشق گفتم نمیخوام
سنگدل باشم.. گفت منم نرم و جدي
و هر دو یه دفعه و همزمان با هم سرمونو جلو کشیدیم و
لبهامون رو قفل کردیم.
خيلي محكم و بي قرار به کمرم چنگ زد و منو به خودش
فشرد.. خيلي عميق و بي قرار همو میبوسیدیم و سفت همدیگه رو
چسبیده بودیم که هیچ کدوممون جدا نشه...
خيلي محكم به خودش میفشردن و تند و پر عطش
میبوسیدم.
هیچی تو اطرافمون اونقدر جالب و جذاب نبود که همدیگه رو رها کنیم..
دستشو روي نیم رخم گذاشت و لبامو عمیق کشید غرق لذت دستامو دور کمرش انداختم که به سکو تکیه داد و
کمرم رو محکم نوازش کرد.
باد موهامو به حرکت در آورد.
موهاي آزادم رو نوازش کرد و اروم لبهاشو جدا کرد. با نفس هاي سنگين اروم چشمامو باز کردم
چشماش هنوز بسته بود و سینهاش تند بالا و پایین میشد.. اروم چشماشو باز کرد و زل زد تو چشمام.
چشماي ابي قشنگش درياي بي پايان و جذاب من بود. زیباترین منظره اي که هیچ وقت دلم نمیخواست از دستش
بدم.
دست به موهام کشید و تند نگاه از مکند و دستشو انداخت
دور شونه ام و گفت بریم هتل...دیروقته..
و راه افتاد و دستم رو کشید
غرق آرامش با لبخند باریکی دست و دست رفتیم هتل به محض وارد شدن به اتاق رفت روی مبل دراز کشید و تلویزیون رو روشن و شبکه هاي تلویزیون رو جابه جا کرد.
با لبخند رفتم تو اتاق و لباسامو عوض کردم و در حالیکه
خب بچه ها این دفه شرط ها با شما خودتون بگید شرط چیه و برسونید منتظرم
اگه شب دارن بعدی رو فردا صبح یا شب فعلا شب غمگین شما بخیر
- ۲۱.۹k
- ۱۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط