جبههاقدام

#جبهه_اقدام

نوبت علی اکبر (علیه السلام) بود که به میدان جنگ برود. همین که از پدرش اجازه خواست. پدر بی درنگ گفت برو.

عاشق همه چیز خودش را می خواست فدای معشوق کند حتی علی اکبر پسر رشید و ماهروی خودش را که در بین بنی هاشم شبیه ترین آنها بود به پیامبر چه چهره اش و چه اخلاقش.

رفت اما پدر از او خواست تا میان خیمه برود و از خانواده خداحافظی کند. رفت چه رفتنی و آمد چه آمدنی. گوئی روح از بدن تک تک افراد خیمه بیرون می رود. چه همراهی عجیبی بود بین عقل و عشق.

ماه رفت و پدر چند قدمی بدنبال او. چه قد و بالائی. ماه او می رود تا به جدش ملحق گردد. فرشتگان بهشتی بال های خود را فرش راهش کرده اند.

کارزار عجیبی به راه انداخت، تا اینکه تشنگی امانش را گرفت در این لحظه شمشیر یک خون آشام به فرقش خورد.
اسب که چشمانش از خون ریخته شده از ماه گرفته شده بود رفت به سمت لشکر دشمن.
ماه در بین ظلمت، روز در وسط شب، سفیدی در میان تباهی و علی اکبر بین شمشیرهای برهنه دشمن.
بدنش عِرباً عِربا شد.
 از ماه هزاران ستاره بر جای ماند.

التماس دعای فرج
@jebheeqdam
دیدگاه ها (۱)

و پدر بود و ستاره های بر زمین مانده.  سر علی را بر زانوانش گ...

حضرت امام خامنه‌ای: «بصیرت ابالفضل العبّاس کجاست؟ در روز تاس...

#جبهه_اقدام#توئیتر_صهیونیستی#فتنه‌براندازیِ‌توئیتریاعترافات ...

خطبه امام حسین(ع) در روز عاشوراقسمت پنجماین افراد در برابر س...

🌸حدیث کساء که بصورت شعر نوشته شده است.  تقدیم به شما محبان ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط