رمان(عشق)پارت۱۱۰
«۱ روز بعد».... اورهان:تسلیت میگم پسرم. سارپ:چی میگین آخه خواهر من مرده همشم تقصیر این برادرزادتونه واقعا دارم دیوونه میشم. عمر:ببند دهنتو ببند تو نمیفهمی اون از جونمم برام با ارزش تر بود درسته خواهرت بود ولی اون تمام زندگیم بود💔. یاسمین:بس کنید بسهههه الان خواهرم دیگه نیست😭💔برای این موضوع هممون مقصر و همگناهیم پس حق نداریم همو مقصر بدونیم. قدیر: عمر داداشم عزیزم بیا بریم مراسم تموم شده اما تو هنوزم نشستی سر قبرش. عمر:نمیام شماها برین میخوام باهاش تنها باشم. ملیسا:حق داره بزار یکم تنها باشه بیاین بریم بچه ها. (همگی رفتن) عمر:من...من هیچوقت هیچوقت نمیخواستم ولت کنم هیچوقت من مجبور شدم.... «۳ سال بعد»..... ایپک:عشقم نظرت چیه این رابطه رو رسمیش کنیم؟. عمر:صدبار اینو گفتی منم گفتم هنوز آمادگیشو ندارم فهمیدی؟. ایپک:پس کی باید دربارش حرف بزنیم هان کی؟خسته شدم دیگه میخوام فقط و فقط ماله خودم باشی.......
۴.۴k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.