رمان (عشق پر ماجرا)پارت۸
فرید:عجب جونی هستی دختر میخواآمتت(پرت شد رو زمین). . ملیسا:نههههههه تو چیکارش داری قدیر...ولش کن دیوونه اوف قدیر ولش کن. قدیر:ببین بچه جون دفعه ی بعدی ببینم دور و بر ملیسا میپلکی جوری حالتو میگیرم که نفهمی از کجا خوردی حالا هم برو گمشو از جلو چشمم. ملیسا: اوففف به خیر گذشت پسره ی روانی(بعدشم رفتم). قدیر:صبر کن اوف. «۱ هفته بعد». قدیر:میبینی دختره یه هفتست اصلا بهم نگاهم نمیکنه حتی دیگه کل کلم نمیکنه آخه یکی بهش بگه دیوونه اگه من نبودم الان معلوم نبود اون پسره چه بلایی سرت میاورد. عمر:تو مشکوک میزنی پسر بیا بریم کافه تریا باهات حرف دارم. قدیر:ببین داداش الان اعصاب تو یکی رو ندارم. عمر:لطفا. «کافه تریا». عمر:ببین لطفا بهم راستشو بگو تو از ملیسا خوشت میاد؟. قدیر:چرت نگو. عمر:قدیر!. قدیر:نمیدونم چرا ولی انگار یکم بهش حس دارم....ولی نه حرفمو پس میگیرم نمیتونم به یه دیوونه زنجیری حس داشته باشم اون کسخل با اینکه یه هفته پیش سر اون ماجرا تقصیر با اون نظافتچی عوضی فرید بود منو مقصر دونست حتی اخراجشم نکرد دیوونه فقط این نیست این دختره کلا رو مخمه. عمر:🤣🤣🤣🤣وای جر پسره ی دیوونه چی میگی آخه تو عاشقش شدی این کاملا معلومه ولی نمیخوای بپذیری فقط همین در ضمن قبول کن هردوتون یه نمه کم دارین دیوونه ها😂😂😂😂😂خدا شفا بده. قدیر:ببین برو😂 تا...(صدای استاد بوراک از پشت میکروفن حرفمو قطع کرد). استاد بوراک:ولنتاین همگی مبارک به مناسبت این روز باشکوه میخوام اعلام کنم که همه ی زوج های مدرسه امروز میرن تعطیلات و بقیه هم تو مدرسه میمونن و امتحان میدن. ملیسا:یعنی چی استاد نمیشه اوففف نمیخوام امتحان بدم اوففففف. قدیر:تو این مورد منم همینطور. ملیسا:......
۳.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.