رضایـت نـامه را گــذاشـت جـلوی مـــادرش
رضایـت نـامه را گــذاشـت جـلوی مـــادرش
چـه امـضا بکنـی،چـه امـضا نـکنی،مـن مـیرم
اما اگـر امضـا نکنـی خیـالم راحـت نیـست
شایـد هـم جنـازه ام پیــدا نــشه
در دل مـــادر آشـوبـی به پــا شد
رضایــت نامه را امضــا کرد
پسـر از شـدت شـوق سر به سر مادرش میگـذاشت
جـــنازه ام را که آوردنـد،یه وقـت خودت را گـم نکنی
بیهوش نشوی هااا
چــــــادرت را هـــــــــم مـــحـکــم بــگـیـر"
تو چـه با غیـرت نگـران چـــــــادر مـادرت بـودی
وبـرخی مـــــــردان شهرمـن
چـه راحت تر خودشان چــــــــادر از سر زنانشان برداشتن
مــن از گـفـتـن شـــرمـنــده ام
چـه امـضا بکنـی،چـه امـضا نـکنی،مـن مـیرم
اما اگـر امضـا نکنـی خیـالم راحـت نیـست
شایـد هـم جنـازه ام پیــدا نــشه
در دل مـــادر آشـوبـی به پــا شد
رضایــت نامه را امضــا کرد
پسـر از شـدت شـوق سر به سر مادرش میگـذاشت
جـــنازه ام را که آوردنـد،یه وقـت خودت را گـم نکنی
بیهوش نشوی هااا
چــــــادرت را هـــــــــم مـــحـکــم بــگـیـر"
تو چـه با غیـرت نگـران چـــــــادر مـادرت بـودی
وبـرخی مـــــــردان شهرمـن
چـه راحت تر خودشان چــــــــادر از سر زنانشان برداشتن
مــن از گـفـتـن شـــرمـنــده ام
۷۴۰
۳۰ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.