اوفتاد سنگی از بامی

اوفتاد سنگی از بامی
بر سر عارف نکونامی

گفت : حمد ای خدای بنده نواز
شاکرم ای کریم سنگ انداز !

رهرویی گفت ، این چه گفتار است؟
کی خدا شکرخواه آزار است ؟

خنده ای کرد و گفت آن دانا
تو چه دانی حدیث او با ما ؟

خواست گوید به خفیه در گوشم
کی فلانی ، نیستی فراموشم !
دیدگاه ها (۱)

قانعم ... بیشتر از این چه بخواهم از تو؟گاه گاهی که کنارت بنش...

استادی با شاگردش از باغی میگذشت.چشمشان به یک کفش کهنه افتاد،...

..

تمام انرژی هایی که از شما ساتع میشود به شما باز می گردد... م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط