فیک لی جونگ سوک🖇♥🥺🖤 پارت 10💗
فیک لی جونگ سوک🖇🖤🥺♥
ارزش خوشحالی........
هزار برابر پوله...........
🖤🖤🖤♥♥♥
وقتی تو کلاس زبان میبینتت و..........
پارت ¹⁰
لقمه اولو که خوردی عاشقش شدی و دوتا تیکه توی ظرف غذای یکبار مصرفی که براتون آورده بودن گذاشتی.
جونگ سوک : چیکار داری میکنی؟
ا.ت : عام خب این غذا خیلی خوشمزس. راستش من اوضاع مالی خوبی ندارم. خواهر و برادرم گرسنشونه. واقعا دلم نمیاد خودم بشینم اینطوری غذا بخورم و واسه اونا نبرم. خواهش میکنم اینو به کسی نگو. حتی دوستای صمیمیم هم فکر میکنن من پولدارم.
جونگ سوک : خب چرا دو تیکه؟ بزار 2 تا دیگه هم سفارش بدم براشون ببر. هوم؟
ا.ت : نه اینکارو نکن ناراحت میشم
جونگ سوک کار خودشو کرد و دوتا پیتزا دیگه هم سفارش داد.
ا.ت : ممنونم. تو الان تنها کسی هستی که به غیر از خانوادم رازمو میدونی
جونگ سوک : و توهم همینطور تو و آیو تنها کسایی هستین که یتیم بودن منو میدونین.
جونگ سوک : یه دروغ بگو
ا.ت : چرا باید همچین کاری کنم؟
جونگ سوک : بگو
ا.ت : خب. همه دروغایی که بهت میگم از ته دلمه و ازت متنفرم و دوست هم ندارم
ا.ت جلوی دهنشو گرفت و چشماشو محکم بست
جونگ سوک : دروغ بود؟
ا.ت : نه این حقیقت بود برعکسش میشه دروغ
جونگ سوک خندید
جونگ سوک : پس اگه اینطوره بیا منو بزن
نزدیش
جونگ سوک : بزن
ا.ت : نمیخوام
جونگ سوک : میدونم صورتم خیلی خوشگله دلت نمیاد بزنیش
ا.ت خندید
غذاهاتونو خوردین و دوتا جعبه پیتزات هم برداشتی و رفتین سوار موتور شدین. دیگه رسیدین دم خونتون
ا.ت : جونگ سوک
جونگ سوک : بله
ا.ت : اون حرفایی که توی رستوران زدم دروغ بود بر عکسش میشد حقیقت
خندیدی و دویدی تو خونه
به خواهر و برادرت پیتزا هارو دادی که اوناهم برن بخورن.
*پرش زمانی به جمعه*
ساعت 2:30 PM
مادر ا.ت : ا.ت. ای دختر بی مصرف. کثافت
ا.ت : چیه؟ واسه اونا پیتزا خریدم واسه تو نخریدم ناراحت شدی؟
مادر ا.ت : پول داری به ما نمیگی؟ قایم میکنی؟
ا.ت : چطور تو هرچقدر پول گیر میاری خرج خودت میکنی؟ ولی هنوز بچه هات لباس پاره میپوشن. پس اینجا تو بی مصرف حساب میشی.
مادر : چی میگی واسه خودت؟
ا.ت : مین آه و مینگی وسایلتونو جمع کنین ساعت 5 دم کلاس زبان من باشین. دیگه توی این خونه زندگی نمیکنین
رفتی بیرون در خونه. جونگ سوک و موتورشو دیدی. بهت با چشمش علامتی نشون داد که بیای و سوار شی و همه حرفاتون هم شنیده بود. بغض تمام وجودتو گرفته بود. همینجوری از دور نگاش میکردی. خداروشکر کردی که حداقل جونگ سوک بود که رازتو میدونه . از موتورش پیاده شد و.........
ادامه دارد..........💗
شرایط :
45 لایک💟
فالو تا 240 تایی شدنم🌈
20 کامنت💗
خودم نوشتم و خودم داستانو ساختم پس اصکی ممنوع🚫
اصکی از این ببینم گزارش میشی🥺
از بقیه ویدیو هام با ذکر منبع آزاده💓
فعلا بای👋
#جونگ_سوک
ارزش خوشحالی........
هزار برابر پوله...........
🖤🖤🖤♥♥♥
وقتی تو کلاس زبان میبینتت و..........
پارت ¹⁰
لقمه اولو که خوردی عاشقش شدی و دوتا تیکه توی ظرف غذای یکبار مصرفی که براتون آورده بودن گذاشتی.
جونگ سوک : چیکار داری میکنی؟
ا.ت : عام خب این غذا خیلی خوشمزس. راستش من اوضاع مالی خوبی ندارم. خواهر و برادرم گرسنشونه. واقعا دلم نمیاد خودم بشینم اینطوری غذا بخورم و واسه اونا نبرم. خواهش میکنم اینو به کسی نگو. حتی دوستای صمیمیم هم فکر میکنن من پولدارم.
جونگ سوک : خب چرا دو تیکه؟ بزار 2 تا دیگه هم سفارش بدم براشون ببر. هوم؟
ا.ت : نه اینکارو نکن ناراحت میشم
جونگ سوک کار خودشو کرد و دوتا پیتزا دیگه هم سفارش داد.
ا.ت : ممنونم. تو الان تنها کسی هستی که به غیر از خانوادم رازمو میدونی
جونگ سوک : و توهم همینطور تو و آیو تنها کسایی هستین که یتیم بودن منو میدونین.
جونگ سوک : یه دروغ بگو
ا.ت : چرا باید همچین کاری کنم؟
جونگ سوک : بگو
ا.ت : خب. همه دروغایی که بهت میگم از ته دلمه و ازت متنفرم و دوست هم ندارم
ا.ت جلوی دهنشو گرفت و چشماشو محکم بست
جونگ سوک : دروغ بود؟
ا.ت : نه این حقیقت بود برعکسش میشه دروغ
جونگ سوک خندید
جونگ سوک : پس اگه اینطوره بیا منو بزن
نزدیش
جونگ سوک : بزن
ا.ت : نمیخوام
جونگ سوک : میدونم صورتم خیلی خوشگله دلت نمیاد بزنیش
ا.ت خندید
غذاهاتونو خوردین و دوتا جعبه پیتزات هم برداشتی و رفتین سوار موتور شدین. دیگه رسیدین دم خونتون
ا.ت : جونگ سوک
جونگ سوک : بله
ا.ت : اون حرفایی که توی رستوران زدم دروغ بود بر عکسش میشد حقیقت
خندیدی و دویدی تو خونه
به خواهر و برادرت پیتزا هارو دادی که اوناهم برن بخورن.
*پرش زمانی به جمعه*
ساعت 2:30 PM
مادر ا.ت : ا.ت. ای دختر بی مصرف. کثافت
ا.ت : چیه؟ واسه اونا پیتزا خریدم واسه تو نخریدم ناراحت شدی؟
مادر ا.ت : پول داری به ما نمیگی؟ قایم میکنی؟
ا.ت : چطور تو هرچقدر پول گیر میاری خرج خودت میکنی؟ ولی هنوز بچه هات لباس پاره میپوشن. پس اینجا تو بی مصرف حساب میشی.
مادر : چی میگی واسه خودت؟
ا.ت : مین آه و مینگی وسایلتونو جمع کنین ساعت 5 دم کلاس زبان من باشین. دیگه توی این خونه زندگی نمیکنین
رفتی بیرون در خونه. جونگ سوک و موتورشو دیدی. بهت با چشمش علامتی نشون داد که بیای و سوار شی و همه حرفاتون هم شنیده بود. بغض تمام وجودتو گرفته بود. همینجوری از دور نگاش میکردی. خداروشکر کردی که حداقل جونگ سوک بود که رازتو میدونه . از موتورش پیاده شد و.........
ادامه دارد..........💗
شرایط :
45 لایک💟
فالو تا 240 تایی شدنم🌈
20 کامنت💗
خودم نوشتم و خودم داستانو ساختم پس اصکی ممنوع🚫
اصکی از این ببینم گزارش میشی🥺
از بقیه ویدیو هام با ذکر منبع آزاده💓
فعلا بای👋
#جونگ_سوک
۱۱.۷k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.