خوابم نمی برد خواستم به او پیام دهم
خوابم نمیبرد خواستم به او پیام دهم
ولی میدانستم که من تنها فرد زندگیش نیستم و نخواهم بود او برای من نیست و نخواهد بود احساس عجیبی داشت
حسی غنی شده از خشم و ناراحتی که
باعث میشد صورتم داغ شود و چشمانم
پر از خون و موهایم سیخ شود
دستانم را فشار میدادم و سعی میکردم
گریه نکنم در حالی که قلبم پودر شده بود
و نایی برای نفس کشیدن نداشتم
بغضی در گلویم بود که قابل توصیف نبود
دیگر نه اهنگ هایم میتوانست من را نجات دهد نه خواب عمیق
پس زندگی را برای چه میخواستم
من آرزوی مرگ نداشتم
ولی نایی برای زنده ماندن هم نداشتم
نوشته ی خودم 🖤🤍
ولی میدانستم که من تنها فرد زندگیش نیستم و نخواهم بود او برای من نیست و نخواهد بود احساس عجیبی داشت
حسی غنی شده از خشم و ناراحتی که
باعث میشد صورتم داغ شود و چشمانم
پر از خون و موهایم سیخ شود
دستانم را فشار میدادم و سعی میکردم
گریه نکنم در حالی که قلبم پودر شده بود
و نایی برای نفس کشیدن نداشتم
بغضی در گلویم بود که قابل توصیف نبود
دیگر نه اهنگ هایم میتوانست من را نجات دهد نه خواب عمیق
پس زندگی را برای چه میخواستم
من آرزوی مرگ نداشتم
ولی نایی برای زنده ماندن هم نداشتم
نوشته ی خودم 🖤🤍
۲.۰k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.