part 15

فیلیکس = بابا خفه شدیم منم دلم براتون تنگ شده بود // حالا همه رو کاناپه میشینن //
جولیا = مسافرت بهتون خوش گذشت
رزی = اره عزیزم خیلی فقط جای دوتاتون خیلی خالی بود
هیونجین = دروغ میگه اتفاقا بدون شما خیلی هم خوشگذشت // رزی محکم میزنه به بازوش // اخ دردم گرفت .... بچه ها شوخی کردم ....
همه = خنده بلند
لیا = میبینم برامون شام اماده کردین
جولیا = اره دیگه ... گفتم خسته اید براتون شام درست کردیم
جونگین = شما چی بدون ما خوش گذشت //نگاه های شیطانی //
جولیا = نه چون خیلی تنها بودیم دوستامونم گفتیم بیان با هم باشیم .
رزی =دوستاتون چقدر موندن
فیلیکس = یه هفته
رزی = اوهوم کار خوبی کردی
ویو بعد شام موقع خواب ...
ویو خودم =
همه رفتن خوابیدن بجز لیا و جولیا
جولیا = مامان میشه باهات حرف بزنم
لیا= اره قشنگم
جولیا = مامان اونموقع که شما رفتین .....
لیا = فیلیکس به تو اعتراف کرد و وارد رابطه شدین
جولیا = //هنگ کرده // وات .. چی مامان تو از کجا میدونی
لیا = دخترم واقعیتش ما خودمون رفتیم مسافرت و شما دوتا رو تنها گذاشتیم چون میدونستیم قراره یه اتفاقاتی بیوفته چون فیلیکس به
رزی گفته که میخواد به تو اعتراف کنه که از ما خواهش کرد هم ما بریم مسافرت و..و هم شما تنها باشید .. الان همه میدونن شما...
لیا = الان همه میدونن شما باهم تو رابطه اید ... و من وجونگین و هیونیجن و رزی مشکلی نداریم چون این تصمیمتون درست بود و
زندگیه خودتونه و به ما ها ربطی نداره... برید کیف کنید
جولیا = // خجالت و هنگ // ب ....باشه
لیا =حالا هم برو پیش فیلیکس و دیگه هم نقش بازی نکن
جولیا = // میره پیشه فیلیکس // هی فیلیکس تو به مامان بابا ها گفته بودی که میخوای بهم اعترافت کنی
دیدگاه ها (۰)

part 16

part 17

part 14

part 13

#آرزویی_رویایی 🦋🎂پارت5ویو رسیدن به عمارت:لیا:یه راست رفتم تو...

💫part 5&داداش"بله&فردا چند شنبست؟ " چهارشنبه&پس باید برم مدر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط