.
.
همه چیز غرق در زیبایی بود؛ من فقط نگاه میکردم..
چشمانم بسته بود و تق تقِ ریزِ باران رویِ شیشه تو سَرَم میچرخید...
با خودم فکر میکردم کاش میشد عطرها را هم پُست کرد ؛ سِیو کرد و نگه داشت که هر وقت دلتنگ شدی ؛ صفحه را باز کنی و بویش را برایِ همیشه داشته باشی ؛ مثلِ همین قابِ آخرِ شهریور سال هایِ دور که وقتی دیدمش همان بوها تویِ بینی ام پیچید ؛ پاییز داشت می آمد و من منتظر ....
منتظرِ اتفاقی؛ معجزه ای؛شاید...
همه چیز غرق در زیبایی بود؛ من فقط نگاه میکردم..
چشمانم بسته بود و تق تقِ ریزِ باران رویِ شیشه تو سَرَم میچرخید...
با خودم فکر میکردم کاش میشد عطرها را هم پُست کرد ؛ سِیو کرد و نگه داشت که هر وقت دلتنگ شدی ؛ صفحه را باز کنی و بویش را برایِ همیشه داشته باشی ؛ مثلِ همین قابِ آخرِ شهریور سال هایِ دور که وقتی دیدمش همان بوها تویِ بینی ام پیچید ؛ پاییز داشت می آمد و من منتظر ....
منتظرِ اتفاقی؛ معجزه ای؛شاید...
۱۳.۲k
۱۱ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.